جدول جو
جدول جو

معنی لبیقه - جستجوی لغت در جدول جو

لبیقه
(لَ قَ)
زن نیکو غنج و دلال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبیقه
نیک غنج نیکناز: زن
تصویری از لبیقه
تصویر لبیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ نخ یا ابریشم به هم پیچیده که در دوات می گذارند و مرکب روی آن می ریزند، لیف، لیق
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
چابک. (دهار). زیرک. (منتهی الارب). هشیار. (منتخب اللغات) ، ماهر در کار، چرب سخن، جامۀ بر اندام چفسان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
بز با هم آمیخته، گوسپندان آمیخته با گوسپندان دیگر، گروه مردم و جز آن، پنیر با پست آمیخته، خرما با روغن آمیخته. (منتهی الارب) ، آن طعام که از مسکه و روغن و دوشاب سازند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ قَ)
تأنیث لبق، زن نیکوکرشمه. (منتهی الارب). لبیقه
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
زیرکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لیق. لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب). صوف و مانند آن در دوات کردن. (منتخب اللغات). رجوع به لیق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنچه در دوات نهند از لاس و موی وجز آن. (منتهی الارب). ریقه. صوف و مانند آن که در دوات کنند. پشم یا ابریشم که در دوات بود. (السامی فی الاسامی). سفت. صوف دویت. (زمخشری). آنچه از نخ یا ابریشم و جز آن در دوات نهند و بر آن مرکب ریزند. کرسف. صوف دوات که در سیاهی تر کنند. (غیاث). پرز. (منتهی الارب). پرزه. لیق. (آنندراج) (غیاث) :
چون لیقۀ دوات کهن گشته
پوسیده گشت در تن مردارش.
خاقانی.
هرشفه، لیقۀ دوات که خشک گردد. الاقه، لیقه انداختن در دوات. (منتهی الارب) ، صوف یا نخ که در چراغ های روغن گذارند. علامی فهامی در آئین اکبری در بیان ضوابط شمع و چراغ خانه نویسد: در هر فتیله یک سیر روغن و نیم سیر لیقه به کار رود. (از آنندراج) ، گل چسبنده که بر دیوار اندازند و بچسبد. (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه به آب مستعمل. (آنندراج) ، چیزی سیاه که در کحل کنند. (منتخب اللغات). لیق
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
گره جای برآمدن خوشۀ انگور چون کلان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). زمعه الکرم اذا عظمت. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). گرهی که چون کلان گردد خوشۀ انگور از آن برآید. (ناظم الاطباء). عقده ای در محل برآمدن خوشۀ انگور چون بزرگ شود. (از المنجد). ج، نبائق
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
گروه مردم ازقبائل پراکنده و از هر جنس آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ خَ)
نافۀ مشک. (منتهی الارب). نافچه
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
نام قریتی بزرگ به تونس
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
شهری است به اندلس و آن را البیره (به کسر) نیز گویند و از آن شهر است محمد بن صفوان لبیری محدث و یقال البیری ایضا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ)
لویشه. لبیش. لبیشن. لواشه. محنک. حناک. زیار. زوار. امالۀ لباشه و آن حلقۀ ریسمان باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب بدنعل را در آن نهاده تاب دهند تا عاجز شود و حرکت ناپسندیده نکند. (غیاث) :
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
حنک الفرس، لبیشه کرد اسب را.
- امثال:
لبیشه بر سر اسپان بدلگام کنند
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ)
تصغیر لبنه یا مرخم لبنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
ریش برکنده شده و بهمین معنی است مزبوقه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبیقه و مزبوقه، ریش برکنده شده. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تأنیث طبیق. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر. مساوی
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ قَ)
حشیشهالرمل. حشیشهالزجاج. الکسینی. حبقاله. رجوع به حبقاله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
ستور ریزۀ گردن بسته و درربقه کشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستور درربقه کشیده. (از اقرب الموارد) ، صید بدام افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لباشن: لبت از هجو در لبیشه کشم که بدین سان بودتبسم خر. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیقه
تصویر طبیقه
برابر سازگار همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباقه
تصویر لباقه
لباقت درفارسی: زیرک شدن، چربزبانی، شادابی خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینه
تصویر لبینه
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیکه
تصویر لبیکه
در آمیخته نا سره، گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
لیقه در فارسی: پر زآمه پر زامه آنچه از لاس و پشم و موی و جز آن که در دوات مرکب نهند صوف دوات پرز لیق لیفه: خامه در مرگ تو شد مویه کنان لیقه در سوک تو شد موی کنان. (بهار 212: 2)، صوف یا نخ که در چراغهای روغن گذارند: در هر فتیله یک سیر روغن ونیم سیرلیقه بکار رود، ماده ایست که درسرمه کنند لیق
فرهنگ لغت هوشیار
لبیده در فارسی: گل ماهور از گیاهان یکی از گونه ها گل ماهور است گل ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیق
تصویر لبیق
زیرک کاردان، چرب سخن، جامه چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
لباچه جامه پشمینه بی آستین زید از تو لباچه ای نمی یابد تا پیرهنی ز عمرو نستانی (ناصر خسرو کوادیانی) شاماکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیخه
تصویر لبیخه
نافه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیته
تصویر لبیته
گروه گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
((قِ))
نخ ابریشم در هم پیچیده ای که در دوات می گذارند و مرکب را روی آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین