جدول جو
جدول جو

معنی لبوان - جستجوی لغت در جدول جو

لبوان
(لَ/ لُ / لِبْ با)
نام کوهی است. (منتهی الارب). نام کوهی است در شعر ابن مقبل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاوان
تصویر لاوان
(پسرانه)
لابان، عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبان
تصویر لبان
صنوبر، کندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبان
تصویر لبان
شیر مکیدن، شیر نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ظرفی چینی، پلاستیکی، فلزی، اغلب استوانه ای که برای نوشیدن مایعات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوان
تصویر لاوان
مامور تقسیم آب قنات
فرهنگ فارسی عمید
(لَ نی ی)
منسوب به لبوان، بطنی از معافر و آن لبوان بن مالک بن الحرث است. (انساب سمعانی ورق 494)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خردل برّی است. (فهرست مخزن الادویه). رستنی را گویند که به ترکی قچی خوانند و با ماست خورند و بعضی گویندلبسان خردل صحرائی است. (برهان). شبرق. حشیشه البزار خفج. صاحب اختیارات بدیعی گوید: خردل بری خوانند و آن در صفت مانند خردل است نه بطبیعت و آن حرارت که خردل داشته باشد ندارد دربطینه اجنه خوانند. مؤلف گوید به ترکی قجی خوانند. و آن ترۀ بری بود از حماض غذا بیشتر دهد و نیکوتر از وی بود بمعده، چون بپزند و بخورند. و شریف گوید چون بپزند و طبیخ آن طفلانی که از ضعف اعصاب و برودت براه نتوانند رفت چون در آن نشانند نافع بود و تخم وی چون سحق کنند و با شیر بسرشند و بر روی مالند کلف و نمش و برص ببرد و حسن زیادت کند و لون را نیکو گرداند و اگر بدان ادمان کنندکلف و نمش و برص زایل کند و اگر از تخم وی لعوقی سازند و به ناشتا لعق کنند سرفۀ کهن را نافع بود و چون با شراب صرف بیاشامند یا با میپختج سنگ بریزاند
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جبل لبنان یا کوه لبنان، نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قلۀ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام کشیده است و مشرف بر حمص است و آن قسمت که به اردن است جبل الجلیل و آن قسمت که به دمشق است سنیر و به حلب و حماه و حمص، لبنان نام دارد و از آنجا به انطاکیه و مصیصه متصل شود و آنجا لکام نام گیرد و سپس به ملطیه و سمیساط و قالیقلا تا بحر خزر کشیده شود و آنجا قبق خوانده شود و گویند در این کوه هفتاد زبان متکلم باشند و هر صاحب زبانی زبان دیگری درنیابد مگر ترجمان. و در این کوه ناحیتی است به حمص جلیل و در آن انواع میوه ها و زروع باشد بی آنکه کشت کنند و از صلحای ابدال بدانجا مقیم باشند. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در ذکر کوه البرز گوید: کوه عظیم است متصل باب الابواب... طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و در صورالاقالیم آمده که در کوه لگزی امم فراوان میباشد چنانکه بهفتاد و چند زبان سخن میگویند و در آن کوه عجایب بسیار میباشد و چون بشمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند و چون بوسط مکه و مدینه رسد عرج گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 191-192). و هم او در ذکر عجایب آرد: و دیگر در عجایب المخلوقات آمده که در حمص شام کوهی است که آن را لبنان خوانند از همه نوعی در آنجا میوه هست خودروی و بی آنکه آن را کسی تیمار کندثمرۀ نیکو دارد اما طعم و بویش آنجا نیکو نبود و چون از آنجا بیرون برند و بر نهر الثلج بگذرانند بوی و طعم خوش گیرد. (نزههالقلوب چ اروپا ص 289). در عقدالفرید ذیل عنوان ’ ومن وحی اﷲ تعالی الی انبیائه’ آمده: مما اوحی اﷲ تعالی الی موسی فی التوراه: یا موسی بن عمران یا صاحب جبل لبنان. انت عبدی و انا الهک الدیان لاتستذل الفقیر و لاتغبط الغنی (بشی ٔ یسیر) و کن عند ذکری خاشعاً و عند تلاوه و حیی طائعاً اسمعنی لذاذه التوراه بصوت حزین. (عقدالفرید ج 3 ص 91). چنانکه گفته شد چوب سدر از جبل لبنان آرند و در کتیبۀ داریوش بزرگ آنجا که گوید: پر کردن محل از ریگ و ساختن آجر کار مردم اکد بود چوب سدر که استعمال شده آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده میشود، مراد از کوه همین جبل لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1605 و 1560). صاحب برهان گوید: نام کوهی نزدیک حمص که مسکن فقرا و اولیأاﷲ و اقطاب است. (برهان) :
سنگریزۀ کوه رحمت برده اند از بهر کحل
دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند.
خاقانی.
یکی از صلحای جبل لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور بجامع دمشق درآمد. (گلستان).
عابدی در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری چو اصحاب الرقیم.
بهائی.
- جبل لبنان، جبل عامل. در قاموس کتاب مقدس آمده است که، لبنان (سفید) شامل دو سلسله است که یکی لبنان و دیگری کوه شرقی است که در یوشع (13:5) لبنان شرقی نامیده شده است که رومانیان و یونانیان آن را انتیبنس نامند. اما بقعۀ لبنان همان بقاع است (یوشع 11:17) که یونانیان و رومانیان آن را سیلی سوریه (؟) (سوریۀ وسطی) نامند. اما لبنان از طرف شمال نهر کبیر ابتدا کرده نود میل جغرافی از شمال به جنوب و مسافت یک میل به طرف مغرب به محاذی ساحل دریا امتداد یافته به نهر قاسمیه منتهی میشود و ارتفاع کوه مکمل 10200 قدم و ارتفاع صنین 8500 و جبل الکنیسیه 6700 و کوه باروک 6500 قدم و مکمل باقی میماند و سراشیب غربی سرازیریش کمتر از شرقی می باشد و بیشتر حاصل خیز و بارآور است دارای دشتها و دره های عمیقه و زراعات و سکانش بسیار بر خلاف سراشیب شرقی و ساکنانش کم و در لبنان انواع حبوب و اقسام درختها و گلها کاشته میشود. (سرود 4:11). اما کوه شرقی در برابر لبنان است و از مدخل حماه که موضعش دشت جنوب شرقی میباشد از حمص تا به جبل شیخ امتداد دارد. ملاحظه در حرمون سراشیبی غربی این کوه بسیار سرازیر است به خلاف شرقی که متدرجاً به دشت دمشق امتداد یابد این کوه ساکنانش قلیل و چندان بارآور نیست و از هر یک این دو سلسله نهرهای کبیر و رودهای عظیم تشکیل یابد همچو رود کبیر و عاصی و لیطانی و یردی واعوج و نهر بارود و ابوعلی و نهر اولی در این دو سلسله چشمه سارهای بسیار دیده شود خصوصاً در لبنان و بقاع خلاصه در قدیم الایام حویان و جبنیان در لبنان سکونت میداشتند (داود 3:3 یوشع 13:5 و 6) و کوه نشینان جلیل را بنا کردند و خدای تعالی لبنان را نیز در جزو سایر املاک قسمت بنی اسرائیل کرده بود اما ایشان آن را بتصرف نیاوردند (یوشع 13:2-6 داود 3:1-13) و در تحت تسلط و اقتدار فینیقیان بود (اول پادشاهان 5:2-6 و عزرا 3:7) در ایام داود و سلیمان اسرائیلیان در حق این کوه معرفت پیدا کرده مناظر نیکو و حاصل های پرفایده علی الخصوص سرو آزادش در انظار ایشان نهایت اهمیت را پیدا کرده (سرود 5:15) و علاوه بر آن شرابی که در آنجا بعمل می آید (هو 14:7) و آب گوارای سرد و برف نیکو (18:14) در ایشان تأثیر بسیار کرد و نویسندگان ملهمه کتاب مقدس بسیار اوقات بدان اشاره کرده اند (مزامیر29:5 و 6 و 72:16 و 104:16-17 اش 35:2 60:13 زک 11:1 و 2) قوم اسرائیل بعد از مدتهای دراز حرمون و کوه شرقی را بتصرف درآورده اند (اول تواریخ ایام 5:23) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لُنَ)
کشور لبنان، آرام. (در توریه). سوریه. متصرفیه فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیه سنه 1277 هجریه. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول. یحدها شمالا و غرباً ولایه بیروت و شرقاً و جنوباً ولایه الشام مساحتها 2200 میل مربع و عدد سکانها 250 الف نسمه و ارضها جبلیه خصبه جدامن اخصب جبال سوریا و هواؤها فی غایه الجوده و بها عده مدارس و اهلها مسیحیون و متاوله و دروز. (منجم العمران، ذیل معجم البلدان). رجوع به سوریه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بُ)
جمع واژۀ لباه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لی)
از کلمه ’لوان گودوش’ یعنی گاودوش لوان (لوان اسم دهکده ای از آذربایجان که در آنجا سفال نیک پزند) گرفته شده است. گیلاس. آب وند. آبخوری. کوزۀ نازک. آبخوری که در لیوان آذربایجان سازند و امروز تعمیم یافته و بر مطلق ظرف آبخوری که از سفال یا چینی یا بلور یا فلز سازند اطلاق میگردد، جای مشورت و خیمۀ شاهی. (آنندراج). به معنی دیوان یعنی محل حکومت پادشاهان و وکلای او و بر اطاق بلند و اطاق سایبان دار اطلاق شود. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(لی)
دهی از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان، واقع در 9هزارگزی باختری بندر گز و 1500گزی شمال راه شوسۀ گرگان به مازندران. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 2220 تن سکنه. آب آن از چشمه بلبل و چشمه های دیگر و چاه. محصول آنجا برنج، غلات، پنبه، کنجد و صیفی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های نخی و کرباس است. این آبادی از دو محل شرقی و غربی به فاصله هزار گز تشکیل شده است. راه فرعی شوسه، بیست دکان ویک دبستان دارد. بین این آبادی و هشتیکه خندقی بطول 8هزار گز از رشته ارتفاعات تا ساحل دریا دیده میشودو به جرکلباد مشهور است و میگویند آن حد سامان گرگان و مازندران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لوپر. نام شاعری متوسط از فرانسه، مولد کلرمون آن باسینیی (1602-1672 میلادی)
نقاش و مصور تاریخ فرانسوی، مولد پاریس (1737-1688)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
لوب، لواب، تشنه شدن، (تاج المصادر)، گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَکْ)
دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی تازه کندانگوت و سی هزارگزی شوسۀ بیله سوار به آصلاندوز. کوهستانی، گرمسیر و دارای 10 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای از مالزی در شمال غربی برنئو از مغصوبات انگلیس، دارای 7000 سکنه
لغت نامه دهخدا
صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید نام زنی است از نژاد پیغامبران در دوران آشفتگی قوم بنی اسرائیل. (مجمل التواریخ و القصص ص 141). اما در مآخذ تاریخی و ازآن جمله تاریخ طبری نام وی بصورتهای دبورا و دلوان و دیوار ضبط شده است و صورت صحیح کلمه معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام قریه ای به صعید ادنی در غربی نیل و آنرا ابوان عطیه گویند.
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
موضعی است که در آنجا وقعه ای بوده است عرب را. (از معجم البلدان چ بیروت ج 16 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(رِبَ)
تثنیۀ ربا. (منتهی الارب). تثنیۀ رباو ربواء. (ناظم الاطباء). رجوع به هر دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تثنیۀ اب (در حال رفعی). ابوین. والدین. پدر و مادر
لغت نامه دهخدا
(صِ بْ)
جمع واژۀ صبی. (منتهی الارب). رجوع به صبی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
تثنیۀ صبا. (منتهی الارب). رجوع به صبا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
گیلاس آبخوری، آب وند، آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوان
تصویر صبوان
جمع صبی، کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوان
تصویر ابوان
پدر و مادر رود زایان
فرهنگ لغت هوشیار
سینه میان پستان، شیر خوارگی عبری تازی گشته بناست (کندر) بنا هست کوهی، ناژو (صنوبر) کندر. یا لبالب ذکر. کندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبون
تصویر لبون
شیر ده، شیر باره شیر دوست شیردار (میش شتر) جمع لبان لبن لبائن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسان
تصویر لبسان
یونانی تازی گشته سپندان دشتی از گیاهان گونه ای خردل خردل صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ایوان خیمه شاهی
فرهنگ فارسی معین
ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لبون
تصویر لبون
((لَ))
شیردار (میش، شتر)، جمع لبان. لبن، لبائن
فرهنگ فارسی معین
پارچ، گیلاس، خیمه، ایوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیوان در خواب، نشانه زن یا خدمتکار است و لیوان پر به زن حامله تعبیر میشود. خالد بن علی بن محد العنبری
خواب لیوان: شانس
شما بهمراهی یک زن هستید که لیوان می فروشد: خوشبختی استثنائی
یک لیوان آب می نوشید:بزودی ازدواج می کنید
دریک لیوان نوشابه دیگر می نوشید: یک خطر
یک لیوان خالی را می شکنید: علامت مرگ یک زن
یک لیوان پرازآب می نوشید: سلامتی فرزندان شما تضمین می شود
آب یک لیوان را می ریزید: مرگ یک بچه
یک لیوان شراب را می ریزید: خبرهای خوش
آب یک لیوان روی لباستان می ریزد: مرگ یکی از آشنایان شما
یک لیوان کثیف: یک کار دلپذیر و خبرهای خوش در پیش است
به شما لیوان هدیه می کنند: تولد یک نوزاد
یک معامله گر یا سیاستمدار خواب ببیند که لیوانی را می شکند: درکارهایش منفعت هنگفتی نصیبش خواهد شد. کتاب سرزمین رویاها
لیوان دوست و مصاحب شماست و کسی است که با او مشورت می کنید و از او کمک می خواهید و در شرایط سخت نیاز شما را بر طرف می کند. اگر در خواب ببینید لیوانی کوچک و فلزی داریدتنگ روزی می شوید و در معاش شما مضیفه می افتد و چنانچه در خواب ببینید لیوانی بزرگ و خوش رنگ دارید معاش شما تامین می شود. رنگ لیوان هر چه صاف تر و شفاف تر باشد بهتر است. لیوان بلور روشن و صاف کامروائی و خوشبختی است به خصوص اگر مرد جوانی در خواب ببیند لیوانی از بلور صاف و روشن و تراش دار در دست دارد با زنی دلخواه ازدواج می کند. زنی که مصاحب او خواهد بود و نیازهایش را جواب خواهد گفت. همین تعبیر هست برای دختران جوان و دم بخت به خصوص اگر از آن لیوان آبی صاف و روشن و خوش گوار بنوشند بسیار خوب است. اگر در خواب ببینید که لیوان خود را زدید و شکستید دوست و مصاحب خوبی را از دست می دهید یا چنانچه همسرتان صدیق و صمیمی است بین شما اختلاف می افتد. توجه داشته باشید که مصاحبت و صمیمیت در دیدت لیوان مستقر است لذادر مورد همسر چنانچه صمیمی و مصاحب باشد صدق می کند زن بی تفاوت مشمول این تعبیر قرار نمی گیرد. شکستن لیوان در خواب بیشتر برای زنان و مردان جوان خوب نیست.
اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب