جدول جو
جدول جو

معنی لبد - جستجوی لغت در جدول جو

لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
تصویری از لبد
تصویر لبد
فرهنگ فارسی عمید
لبد
پشم و موی برهم نشسته و به هم چسبیده مانند یال شیر، نمد، نمدزین اسب
تصویری از لبد
تصویر لبد
فرهنگ فارسی عمید
لبد(لِ بَ)
ابولبد، شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبد(لِ)
نمد. (منتهی الارب). نمط:
مور اسود بر سر لبد سیاه
مور پنهان دانه پیدا پیش راه.
مولوی.
، نمدزین. (مهذب الاسماء). خویگیر زین. (منتهی الارب) ، هر پشم و موی نشسته برچفسیده. ج، الباد و لبود. (منتهی الارب). موی انبوه میان دو دوش. مویهای یال شیر. لبده. رجوع به لبده شود، کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبد(لِ بِ دُ)
ذو لبد، جایگاهی است به بلاد هذیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لبد(زَ فَ رَ)
مقیم شدن بجایی و لازم گرفتن آن را، چفسیدن به زمین، حلق و سینه گرفتن شتر از بسیار خوردن صلیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبد(لَ بَ)
پشم گوسپند. گویند ما له سبد و لا لبد و هما الشعر و الصوف، ای ما له شی ٔ. (منتهی الارب). پشم گوسپند و اشتر:
وین عمارت کردن گور و لحد
نی زسنگ است و نه چوب و نی لبد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
لبد(لَ بِ)
آنکه پیوسته در خانه باشد و به سفر نرود و جای را نگذارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبد(لُبْ بَ)
مال ٌ لبد، مال بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبد
پشم پشم گوسفند پشم شتر نمت نمد، خوی گیر زین، پشم نشسته پشم پشم به هم چسبیده پشم گوسفند و شتر: وین عمارت کردن گور و لحد نی بسنگ است و بچوب ونی لبد. (مثنوی نیک. 130: 3) نمد نمط: مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه (مثنوی لغ)، نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
لبد((لَ بَ))
پشم گوسفند و شتر
تصویری از لبد
تصویر لبد
فرهنگ فارسی معین
لبد((لِ))
نمد، نمط، نمد زین
تصویری از لبد
تصویر لبد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
سخت گردیدن زمین به باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبد
تصویر زبد
کف روی آب یا شیر، کف
فرهنگ فارسی عمید
(لِ دَ)
ابن قیس بن النعمان بن حسان بن عبیدالخزرجی. شهد بدراً قاله ابن الکلبی و استدرکه ابن الاثیر. (الاصابه ج 6 ص 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن بعض پشم و مانند آن دربعضی و بهم چفسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برهم نشستن. (آنندراج) ، سینه بر زمین نهادن مرغ و لازم گرفتن جای را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سخت گردیدن زمین به باران، اندیشیدن و تفرس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
شتر کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و مؤنث آن با هاء است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
شهری است بین برقه و طرابلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
شهری در آسیای صغیر در ساحل بحر الجزائر و شمال غربی شهر قدیم ’کولوفون’ نزدیک قصبۀ صیغاجق که بخطۀ قدیم یونیه ملحق بود. لیسیماخوس آن را ویران کرد و اهالی آن را به افس یعنی به آیاثلوغ نقل کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ دَ)
ناقهٌ لبده، ناقۀ گلو و سینه گرفته از بسیار خوردن صلیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ)
نمد، هر پشم و صوف در هم شده و بر هم چفسیده، گروه مردم. یقال: صار الناس لبده واحده، ای اجتمعوا. (منتهی الارب). آن گروه که یکجا مقام کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
هر پشم که در یکدیگر درآمده و بهم چفسیده، نمد. و هو اخص من اللبد، جامه پاره ای که بر سینۀ پیراهن دوزند یا رشتۀ فتیله مانندی که در گریبان پیراهن درآرند، موی انبوه شانه گاه شیر و منه المثل: هو امنع من لبده الاسد. (منتهی الارب). موی قفای شیر. (مهذب الاسماء). موی های یال شیر. یال شیر.
- ذولبده، کنیت شیر بیشه است. (منتهی الارب).
، لبده نسال، گیاه صلیان، باطن ران. (منتهی الارب). داخل الفخذ، ملخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُبْ بَ دا)
مرغی است. (منتهی الارب). لبادی
لغت نامه دهخدا
(لِ لَ)
شهری است میان برقه و افریقیه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: لبده، مدینه بین برقه وافریقیه و قیل بین طرابلس و جبل نفوسه و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبه یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف فارس یحاربون کل من حاربهم و لایعطون طاعه لاحد یقاومون مائه الف ما بین فارس و راجل کانت به وقعه بین ابی العباس احمد بن طولون و اهل افریقیه فقال ابوالعباس یذکر ذلک:
ان کنت سائله عنی و عن خبری
فها انا اللیث و الصمصامه الذکر
من آل طولون اصلی ان سألت فما
فوقی لمفتخر بالجود مفتخر
لو کنت شاهدهبلبده اذ
بالسیف اضرب و الهامات تبتدر
اذاً لعاینت منی ماتناذره
عنی الاحادیث و الانباء و الخبر.
(معجم البلدان).
و آن شهری است عجیب از شهرهای افریقیه که مورخین درباره ان اوصاف بلیغه کرده اند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد از چوبهای باریک و نیز طبقی که در آن میوه و گل می گذارند و آنرا تفت هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
کف کفی که بر آب و جز آن برآید، چرکی سرشیر مسکه چربی که از شیر گیرند، هجیر برگزیده و پسندیده از هر چیز کف (روی آب یا شیر) جمع ازباد. یا زبد بحر کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد
تصویر بلد
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبده
تصویر لبده
یال شیر ملخ، درون ران، پینه پارچه پینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
در هم شدن موی یا پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره