- لباش
- لواش، نوعی نان بسیار نازک
معنی لباش - جستجوی لغت در جدول جو
- لباش
- لواش پزی. عمل و شغل لواش پز پختن نان لواش، دکان لواش پز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
حلقه ریسمانی که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند. حلقه ریسمانی که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند
حلقه ریسمانی که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند
لواش کوچک، لواشی است که از آلو تهیه کنند بدین طریق که گوشت آلو را - که خوب پخته شده باشد - له کرده و مانند نان لواش پهن و نازک کرده بفروش رسانند
((لَ شَ))
فرهنگ فارسی معین
حلقه ریسمانی که بر سر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب و خر چموش را در آن ریسمان نهند و تاب دهند تا عاجز شود و حرکات ناپسند نکند
پوشاک، جامه، تن پوش، رخت
جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
بی جهت، بی سبب
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
گرد آورنده
نوعی نان بسیار نازک
شیر مکیدن، شیر نوشیدن
نمد مال، نمد فروش
چوبی که هنگام شخم زدن بر گردن گاو می بندند
کسی که قبرها را نبش می کند، کفن دزد، گورشکاونه
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
جمع کبش، میش تکلان
سینه میان پستان، شیر خوارگی عبری تازی گشته بناست (کندر) بنا هست کوهی، ناژو (صنوبر) کندر. یا لبالب ذکر. کندر
زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
پوشاک، پوشش، بالاپوش، جامه
نمد ساز جامه ای که در روزهای بارانی پوشند بارانی نمدین: دیدش و بشناختش چیزی نداد روز دیگر او بپوشیداز لباد. (مولوی لغ) چوبی که بر گردن گاو گردونه و گاو زراعت گذارند یوغ: کشاورز بر گاو بندد لباد ز گاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی آنند. لغ)
در آویختن کشتی گرفتن
گول سست خرد
آهسته رو کند: اسپ
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
لباشن: تو نبینی که اسب توسن را بگه نعل بر نهند لبیش. (عنصری لغ)
نان تنک و نرم از گندم
کفن دزد
((لِ))
فرهنگ فارسی معین
پوشاک، رخت، جامه
لباس بعد از عید: کنایه از چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد
لباس بعد از عید: کنایه از چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد