جدول جو
جدول جو

معنی لایشعر - جستجوی لغت در جدول جو

لایشعر
بی شعور، نادان
تصویری از لایشعر
تصویر لایشعر
فرهنگ فارسی عمید
لایشعر
(یَ عُ)
مرکّب از: لا + یشعر، نادان: من حیث لایشعر، لاعن شعور.
لغت نامه دهخدا
لایشعر
نمیداند نمی فهمد، نادان. بی شعور
تصویری از لایشعر
تصویر لایشعر
فرهنگ لغت هوشیار
لایشعر
((یَ عَ))
نادان
تصویری از لایشعر
تصویر لایشعر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشعر
تصویر اشعر
شاعرتر، داناتر، ویژگی شعر بهتر و نیکوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاوشیر
تصویر لاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایغفر
تصویر لایغفر
نیامرزیدنی، نابخشودنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
بی شمار، بسیار، بی اندازه، بی حساب، بی مر
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
ناحیتی نزدیک نهاوند. بده فرسنگی آن و دوازده فرسنگی شاپورخواست. (معجم البلدان). رجوع به الیشتر و اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهرکی است (ازجبال) با هوای درست و بسیارکشت و از وی بندق خیزد. (حدود العالم) ، نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان، میان کج سنبلی و خیرآباد و در 187775گزی کازرون و 13فرسنگی مغرب باشت در مشرق کوه گیلویه
لغت نامه دهخدا
(یُ عَدد)
مرکّب از: لا + یعد، بیشمار. بیحد. فزون از شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود
لغت نامه دهخدا
(یُ فَ)
مرکّب از: لا + یغفر، نابخشودنی. نیامرزیدنی. که آمرزیده نتواند شد.
- ذنب لایغفر، گناه نابخشودنی. بزه غیر قابل بخشش
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مرکّب از: لا + شعور، به معنی بی شعور
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ دَ)
لاعن شعور. بدون ادراک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران، مرکب از سه هزار خانوار، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
بسیارموی اندام. (منتهی الارب). الکثیر الشعر الطویله. مؤنث: شعراء. ج، شعر. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است. (قاموس الاعلام). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدینه واقعاند. ابن سکیت گوید: اشعر کوه جهینه است که بر ینبع از قسمت اعلای آن فرودآید. و نصر گوید: اشعر و ابیض دوکوه اند مشرف بر سبوحه و حنین و اشعر و اجرد دو کوه جهینه باشند میان مدینه و شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
لقب نبت بن اددبن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس) (از انساب سمعانی). و رجوع به اشعریون شود، اشغار رفقه، تنها و جدا ماندن همراهان از راه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشغار حساب بر کسی، پریشان و بسیار گردیدن حساب بروی. (از منتهی الارب). پراکنده گردیدن و فزونی یافتن حساب بر کسی چنانکه بدان رهبری نشود. (از اقرب الموارد) ، برداشتن دو پای زن را جهت گائیدن، فراخ و بزرگ شدن جنگ. (منتهی الارب)
ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان. پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعره در مدینۀ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
موضعی است در حدود جنوب شرقی کنعان. نویسندگان مسیحی سلف گویند که لاشع نزدیک آب گرمهای سلیمان در اراضی موآب واقع بوده و همان است که یونانیان آن را کالیروی نامند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسم مصدر از لائیدن. عمل لائیدن. رجوع به لائیدن شود
لغت نامه دهخدا
موضعی در حدود مکران، صاحب مرآت البلدان گوید: گرمسیراست و لیکن هوای آن نسبت به مکران بهتر است، پیپ، ضابطنشین آنجا است و قلعۀ مخروبه ای از قدیم دارد، ازآب قنات زراعت کنند، چهار رشته قنات آباد و سه رشته خراب دارد و مشتمل است بر مزارع مفصله (کویج یکرشته قنات دارد) (کردهان قلعۀ مخروبه و دو رشته قنات دارد) (قلعۀ آب کاه مخروبه و آبش رودخانه است)، محصولات شتوی، غله، صیفی، ذرّت، و باقلا، اشجار: نخل، هلوی سیاه، رز، انجیر و سیب، شکار: در جلگه آهو و در کوهستان شکار کوهی: کبک و تیهو، ملبوس: کرباس و شال پشم است، جمعیت آنها هزار و چهل خانه وار: (پیپ صد خانوار) (کویج هفتاد خانوار) (کردهان سی خانوار) (قلعۀ آب کاه دویست خانوار) (ایلات که در صحرای لاشارک سکنی دارند پانصد و پنجاه خانوار)، (مرآت البلدان ج 1 ص 280)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
دانا تر و بهتر در شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامشگر
تصویر لامشگر
نارون
فرهنگ لغت هوشیار
بشخوده نمیشود، نابخشودنی نیامرزیدنی. یا ذنب لایغفر. گناه نابخشودنی بزه غیر قابل بخشش نابخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا شعور
تصویر لا شعور
کانا گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشعور
تصویر لاشعور
بی شعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا یشعر
تصویر لا یشعر
نمی داند در نمی یابد، کانا گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
شمرده نمیشود، بی شمار بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعد
تصویر لایعد
((یُ عَ دّ))
بی شمار، بی حد، فزون از شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایغفر
تصویر لایغفر
((یُ فَ))
بخشوده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
((اَ عَ))
شاعرتر، داناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعر
تصویر اشعر
مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایشگر
تصویر رایشگر
ریاضیدان
فرهنگ واژه فارسی سره