جدول جو
جدول جو

معنی لایسقط - جستجوی لغت در جدول جو

لایسقط(یَ قُ)
مرکّب از: لا + یسقط، (قاعده...) اصطلاحی رایج میان فقها گویند: لایسقط المیسوربالمعسور، تکلیف آسان به تکلیف دشوار ساقط نگردد
لغت نامه دهخدا
لایسقط
ساقط نشود نیفتد. یا لایسقط المیسور بالمسعور. اصطلاحی است رایج میان فقهاء یعنی: تکلیف آسان بتکلیف دشوار ساقط نگردد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
بی عقل، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایق
تصویر لایق
درخور، شایسته، سزاوار، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاینقطع
تصویر لاینقطع
پیوسته، پشت سر هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
نعت تفضیلی از ساقط. پست تر. فروتر. فرومایه تر: و الخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. (معجم البلدان چ مصر ج 3 ص 487 س 17)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
درخور. سزا. سزاوار. شایان. شایستۀ. برازندۀ. زیبا. (زمخشری). ازدر. زیبندۀ. زیبای . برازای . برازا. جدیر. حقیق. قمین. خلیق. حری. قرف. (منتهی الارب). بابت . مستوجب:
نگونسار آویزم او را به چاه
که چاهست اورا بلایق نه گاه.
فردوسی.
آنچه لایق است ازو درباب خلق به ظهور آید و عدالت در قضیۀ او پیدا گردد. (تاریخ بیهقی ص 307).
روانت بی خبر ماند از حقایق
ترا فردوس باقی نیست لایق.
ناصرخسرو.
و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیامقدم دارد. (کلیله و دمنه). بصواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کند. (کلیله و دمنه). امّا به مروت و حریت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی. (کلیله و دمنه) :
من عاشق زار تو چنانم که مپرس
تو لایق عشق من چنانی که مگوی.
خاقانی.
هجر و وصل آن تست هرچه خواهیم آن ده
لایق من آن باشد کاختیار بگذارم.
عطار.
دل و جان بر، چو لبت آن دارد
کین همه لایق آن می یابم.
عطار.
نیست لایق عز نفس و مرد غر
نیست لایق مشک و عود و کون خر.
مولوی.
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هر کسی را هرچه لایق بود داد.
سعدی.
لایق قدر علما نباشد خودرا متهم گردانیدن.
(کلیات، گلستان چ مصفا ص 91).
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر میخواهم
که از ما خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی.
سعدی.
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم.
سعدی.
نه هر فرقی سزای تاج شاهی است
نه هر سر لایق صاحب کلاهی است.
امیرخسرو دهلوی.
چه خوش نکته ای گفته اند اهل هند
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو پیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست.
به بیشه درون یا به درگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست.
ابن یمین.
- امثال:
به هر کس هر چه لایق بود دادند.
چه آشی باشد که لایق قدح باشد.
لایق آب ریختن بدست او نیست.
لایق جفت کردن کفش او نیست.
لایق نهادن تره برخوان او نیست.
لایق هر خر نباشد زعفران. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
مرکّب از: لا + یعقل، نادان. بی خرد. بی عقل. صیغۀ مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. (غیاث) :
ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی.
عطار.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.
سعدی.
چو ترتیبکی داشتم در شراب
ز لایعقلی کردمی اجتناب.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73)،
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.
حافظ.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.
مهری
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رفوگر، بندۀ آزاد کرده و ماقط بندۀ لاقط و ساقط بندۀ ماقط و منه بنو ساقطبن ماقطبن لاقط. (منتهی الارب) ، چیننده. برچیننده. از زمین برگیرنده
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ طِ)
مرکّب از: لا + ینقطع، مدام و پیوسته و متصل. دائم
لغت نامه دهخدا
جمله فعلی) بریده نمیشود، پیوسته پی درپی: ولاینقطع غایتع قصوی نیت. . واستیصال آن فریق بی راه و طریق میبرد. مدام و پیوسته و متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
در نمی یابد فهم نمی کند، نادان بی خرد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل. (سعدی. کلیات) نادان، بیخرد، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقط
تصویر اسقط
پست تر، فروتر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاقط
تصویر لاقط
خوشه چین، بنده آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. درخور، سزاوار، شایان، شایسته، زیبا، برازنده، جدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا یسقط
تصویر لا یسقط
از سر وا نشود فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
((یَ قِ))
نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینقطع
تصویر لاینقطع
((یَ قَ طِ))
مدام، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایق
تصویر لایق
((یِ))
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینقطع
تصویر لاینقطع
پیوسته، همواره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لایق
تصویر لایق
شایسته، سزاوار
فرهنگ واژه فارسی سره
پیوسته، دایم، مدام، مداوم، همواره، همیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیخود، بیهوش، مدهوش، خراب، مست
متضاد: بهوش، هوشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزنده، باکفایت، باوجود، برازنده، درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، شایسته، صلاحیت دار، قابل، مستحق، مستعد
متضاد: نالایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد