جدول جو
جدول جو

معنی لایح - جستجوی لغت در جدول جو

لایح
پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
لایح
((یِ))
آشکار، پیداشونده، درخشان
تصویری از لایح
تصویر لایح
فرهنگ فارسی معین
لایح
هویدا، آشکار
تصویری از لایح
تصویر لایح
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مونث لایح، مکتوب، طرح. یا لایحه قانونی. طرح قانونی که از طرف هیئت دولت بمجلسین پیشنهاد شود، نوشته ای که وکیل دادگستری بمنظور دفاع از دعوی بمحکمه تقدیم کند جمع لوایح، آنچه که از نور تجلی لایح گردد بارقه خطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
((یِ حِ))
نوشته، طرح قانونی که از طرف دولت برای تصویب به مجلس فرستاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
نوشته ای که در آن پیشنهاد یا ادعایی ارائه شده باشد، مقابل طرح، در علوم سیاسی قانونی که از طرف دولت برای تصویب تقدیم مجلس می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایه
تصویر لایه
(دخترانه)
پوشش، نام زنی در رمان باغ بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لایق
تصویر لایق
شایسته، سزاوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لایه
تصویر لایه
قشر
فرهنگ واژه فارسی سره
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایح
تصویر سایح
سیاحت کننده جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایح
تصویر صایح
صیحه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامح
تصویر لامح
درخشنده، تابنده، فروغ دهنده، پرتوافکن، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
بوی خوش دهنده: در اثنا قصیده ای که به ثنای فایحش موشح دارم، مستمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحی
تصویر لاحی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتح
تصویر لاتح
خردمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن شده، جفت گشن، باد بارور کننده آنچه نخل را بدان گشنی دهند، بادی که ابر پیداکند و درخت را بارور سازد، آبستن کننده، آبستن شده (ناقه و غیره) جمع لواقح
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ زن، سوزان آتش سوزان، زهر سوزنده بشمشیر زننده، سوزنده جمع لوافح
فرهنگ لغت هوشیار
درخشنده درخشنده تابان: و مخایل نجابت و تباشیرشهامت برجبین او لامح است. درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. درخور، سزاوار، شایان، شایسته، زیبا، برازنده، جدیر
فرهنگ لغت هوشیار
لایح در فارسی آشکار هویدا، درخشان، پیدا شونده پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایه
تصویر لایه
هر چنه از دیوار رده، طبقه زمین. رده دیوار و تای جامه و کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لائح (لایح) و لائحه (لایحه) : لایحه ها، اثبات مراد است بازودی نفی آن (هجویری)، اسرار ظاهره ایست که در ترقی از حالی بحالی ظاهر میشود (ابن العربی)، لوایح و طوالع و لوامع سه کلمه در معنی نزدیک یکدیگرند و فرق بزرگی بین آنها نیست و عبارتند از صفات مبتدیان اهل سلوک که رو بترقی میروند. بترتیب اول لوایح است بعد لوامع و بعد طوالع. لوامع مانند برقی است که بمحض ظهور پنهان میشود. لوامع روشن تر از لوایح است و بان سرعت زوال نمی یابد بلکه اندکی باقی می ماند اما طوالع هم از جهت روشنایی قوی تر و هم از جهت دوام باقی تر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاح
تصویر لیاح
سپیده دم، سپید، گاو نر سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایح
تصویر نایح
زن نوحه کننده وزاری کننده برشوی، جمع نوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایح
تصویر رایح
((یِ))
بو دهنده، بو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایح
تصویر سایح
((یِ))
سیاحت کننده، جهانگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صایح
تصویر صایح
((یِ))
صیحه زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایح
تصویر فایح
((یِ))
بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایی
تصویر لایی
هر آنچه که لای چیزی بگذارند، پارچه ای که بین رویه و آستر لباس دوزند، مخفی، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایه
تصویر لایه
((یِ))
طبقه، طبقه زمین
فرهنگ فارسی معین
محدوده باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین