مرکّب از: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خیمه، عرش، رواق، سدّه، جائی که بعد بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) : سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر، فرخی، فرازش یکی نیلگون سایبان ز گوهر چو شب اختر از آسمان، اسدی، گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود، اسدی، اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند، مسعودسعد، ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)، گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)، دست تو محیط بر ممالک ابری شده سایبان کعبه، خاقانی، سایبان نیست بر تو بخت سپید آن سپیدی ّ بخت دلسوز است، خاقانی، گرفتند یک ماه آنجا قرار که هم سایبان بود و هم چشمه سار، نظامی، خداوندان عقل این طرفه بینند که خورشیدی بزیر سایبانست، سعدی (بدایع)، ، مجازاً بمعنی موی سر، زلف: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد، حافظ، غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو، حافظ، ، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) : منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان برکندلان چرخ مدور نوشته اند، نظام قاری، رجوع به سایه بان شود، - سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)، - سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، - سایبان ظلمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)، -، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است، - سایبان فلک، کنایه از آسمان: بپرهیز از این سایبان فلک بسی داند این سایه مکر و حیل، ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظُلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خَیمَه، عَرْش، رِواق، سُدّه، جائی که بعدِ بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) : سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر، فرخی، فرازش یکی نیلگون سایبان ز گوهر چو شب اختر از آسمان، اسدی، گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود، اسدی، اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند، مسعودسعد، ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)، گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)، دست تو محیط بر ممالک ابری شده سایبان کعبه، خاقانی، سایبان نیست بر تو بخت سپید آن سپیدی ّ بخت دلسوز است، خاقانی، گرفتند یک ماه آنجا قرار که هم سایبان بود و هم چشمه سار، نظامی، خداوندان عقل این طرفه بینند که خورشیدی بزیر سایبانست، سعدی (بدایع)، ، مجازاً بمعنی موی سر، زلف: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد، حافظ، غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو، حافظ، ، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) : منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان برکندلان چرخ مدور نوشته اند، نظام قاری، رجوع به سایه بان شود، - سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)، - سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، - سایبان ظَلْمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)، -، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است، - سایبان فلک، کنایه از آسمان: بپرهیز از این سایبان فلک بسی داند این سایه مکر و حیل، ناصرخسرو
مرکّب از: لا + یزال، جاوید. پایدار. دائم. ابدی. سرمدی. بی زوال: بنده چون خداوند خود نباشد نه چیز زوالی چو لایزالی. ناصرخسرو. ولیکن ز خر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. ناصرخسرو. آنکه پس از این همیشه باشد. صاحب غیاث اللغات گوید: در صفت حق تعالی واقع شود. بجهت اظهار کمال بی زوال او یعنی الحال بی زوال است و در استقبال هم بی زوال خواهد ماند. (غیاث) : نیست پنهان آفتاب لایزال ذره ای تو خویش را اقرار کن. عطار. ناگزیر جملگان حی ّ قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی. همه تخت و ملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. سعدی. چون موسی برلم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ حرمان بر جبین خیال او نهادند. (مجالس سعدی)
مُرَکَّب اَز: لا + یزال، جاوید. پایدار. دائم. ابدی. سرمدی. بی زوال: بنده چون خداوند خود نباشد نه چیز زوالی چو لایزالی. ناصرخسرو. ولیکن ز خر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. ناصرخسرو. آنکه پس از این همیشه باشد. صاحب غیاث اللغات گوید: در صفت حق تعالی واقع شود. بجهت اظهار کمال بی زوال او یعنی الحال بی زوال است و در استقبال هم بی زوال خواهد ماند. (غیاث) : نیست پنهان آفتاب لایزال ذره ای تو خویش را اقرار کن. عطار. ناگزیر جملگان حی ّ قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی. همه تخت و ملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. سعدی. چون موسی برلم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ حرمان بر جبین خیال او نهادند. (مجالس سعدی)
قریه ای است از باخرز و از آن جا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران، و اصل در آن تایب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 و شدالازار چ قزوینی و اقبال صص 119-120 حاشیۀ 4 و ناظم الاطباء، رجوع به تایاباد، تایاباذ، طایباد، طیبات و تایب آباد و تایبادی و تایبادی (زین الدین ابوبکر) شود
قریه ای است از باخرز و از آن جا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران، و اصل در آن تایب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 و شدالازار چ قزوینی و اقبال صص 119-120 حاشیۀ 4 و ناظم الاطباء، رجوع به تایاباد، تایاباذ، طایباد، طیبات و تایب آباد و تایبادی و تایبادی (زین الدین ابوبکر) شود
شهری است از بلاد خراسان، (شعوری ج 2 ص 162)، و صاحب آنندراج ذیل تایباد آرد: قریه ای است از باخرز و از آنجا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران و اصل در آن تائب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، رجوع به تایباد، طیبات و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 شود
شهری است از بلاد خراسان، (شعوری ج 2 ص 162)، و صاحب آنندراج ذیل تایباد آرد: قریه ای است از باخرز و از آنجا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران و اصل در آن تائب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، رجوع به تایباد، طیبات و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 شود
دایم ابدی سرمدی پایدار: همه تخت وملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. (سعدی. کلیات. چا. معرفت 183)، یکی از صفات خدای تعالی: ناکریز جملگان حی قدیر لایزال ولم زیزل فرد بصیر. (مولوی)، دایما پیوسته: ولیکن زخر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. (ناصرخسرو) یا لایزالی. سرمدی ابدی، الهی: می ده که گر چه نامه سیاه عالم نومید کی توان بود از لطف لایزالی ک (حافظ) یا کوس لایزالی کوفتن، حاضر شدن در صف محشر و کوچیدن از عالم خاک بجهان باقی: چو فردا پیش آن ایوان عالی فروکوبند کوس لایزالی... (اسرارنامه) جاوید، پایدار، دائم، ابدی
دایم ابدی سرمدی پایدار: همه تخت وملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. (سعدی. کلیات. چا. معرفت 183)، یکی از صفات خدای تعالی: ناکریز جملگان حی قدیر لایزال ولم زیزل فرد بصیر. (مولوی)، دایما پیوسته: ولیکن زخر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. (ناصرخسرو) یا لایزالی. سرمدی ابدی، الهی: می ده که گر چه نامه سیاه عالم نومید کی توان بود از لطف لایزالی ک (حافظ) یا کوس لایزالی کوفتن، حاضر شدن در صف محشر و کوچیدن از عالم خاک بجهان باقی: چو فردا پیش آن ایوان عالی فروکوبند کوس لایزالی... (اسرارنامه) جاوید، پایدار، دائم، ابدی
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
مقایسه نمیشود توضیح در بعضی موارد اشاره است به لاتقاس الملائکه بالحدادین و این مثل از آنجاست که آیه علیها تسعه عشر سوره المدثرآیه 30) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب بیاران خود گفت که این نقلی نیست. من کار هیجده تن از ایشان کفایت کنم شما هر کار یک تن را بسازید. ابوبرک چون این بشنید گفت: لایقاس الملائکه بالحدادین یعنی نتوان نمود حدادا بمعنی دربان است و از آنگاه این جمله مثل گردیده است
مقایسه نمیشود توضیح در بعضی موارد اشاره است به لاتقاس الملائکه بالحدادین و این مثل از آنجاست که آیه علیها تسعه عشر سوره المدثرآیه 30) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب بیاران خود گفت که این نقلی نیست. من کار هیجده تن از ایشان کفایت کنم شما هر کار یک تن را بسازید. ابوبرک چون این بشنید گفت: لایقاس الملائکه بالحدادین یعنی نتوان نمود حدادا بمعنی دربان است و از آنگاه این جمله مثل گردیده است
اگر بیند که سایبان او پشمین است یا کرباسین و به گونه سبز یا سفید بود، دلیل کند خدمت پادشاه عادل کند. اگر به خلاف این بیند، خدمت پادشاه ظالم است. جابر مغربی سایبان درخواب، پادشاهی باشد فرومایه. اگر بیند که در زیر سایبان نشسته بود، دلیل که به خدمت چنین پادشاهی پیوندد. اگر بیند که سایبان بر وی افتاد و او را از آن گزند رسید، دلیل پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از آن مضرت رسد. محمد بن سیرین
اگر بیند که سایبان او پشمین است یا کرباسین و به گونه سبز یا سفید بود، دلیل کند خدمت پادشاه عادل کند. اگر به خلاف این بیند، خدمت پادشاه ظالم است. جابر مغربی سایبان درخواب، پادشاهی باشد فرومایه. اگر بیند که در زیر سایبان نشسته بود، دلیل که به خدمت چنین پادشاهی پیوندد. اگر بیند که سایبان بر وی افتاد و او را از آن گزند رسید، دلیل پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از آن مضرت رسد. محمد بن سیرین