جدول جو
جدول جو

معنی لایباخ - جستجوی لغت در جدول جو

لایباخ
نام شهری واقع در 98 هزارگزی شمال شرقی تریست، دارای 23000 سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لابان
تصویر لابان
(پسرانه)
عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لایزال
تصویر لایزال
زوال ناپذیر، بی زوال، جاوید، ابدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایناک
تصویر لایناک
پر گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایبان
تصویر سایبان
سایه بان، چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(یُ)
مرکّب از: لا + یباع، نافروختنی. که فروخته نمیشود:
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نویسم به هر صفحه ای لایباعی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نگهبان غار، چرا که نای به معنی غار آمده است، (آنندراج)، نوازندۀ نای، کبوتر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان اصفهان و خسروشاه در 22 هزارگزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: لا + یزال، جاوید. پایدار. دائم. ابدی. سرمدی. بی زوال:
بنده چون خداوند خود نباشد
نه چیز زوالی چو لایزالی.
ناصرخسرو.
ولیکن ز خر بارش افتاد و ماند
گرانبار بر پشت تو لایزال.
ناصرخسرو.
آنکه پس از این همیشه باشد. صاحب غیاث اللغات گوید: در صفت حق تعالی واقع شود. بجهت اظهار کمال بی زوال او یعنی الحال بی زوال است و در استقبال هم بی زوال خواهد ماند. (غیاث) :
نیست پنهان آفتاب لایزال
ذره ای تو خویش را اقرار کن.
عطار.
ناگزیر جملگان حی ّ قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی.
همه تخت و ملکی پذیرد زوال
بجز ملک فرمانده لایزال.
سعدی.
چون موسی برلم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ حرمان بر جبین خیال او نهادند. (مجالس سعدی)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکّب از: لا + یطاق، که تاب نتوان آوردن.
- تکلیف مالایطاق، تکالیف تحمل ناکردنی
لغت نامه دهخدا
ژان فرانسوا شوالیه دو، نام اصیل زادۀ فرانسوی مولد آبّه ویل (1747-1766 میلادی)
لغت نامه دهخدا
محلی به جنوب عربستان نزدیک الرّیاض
لغت نامه دهخدا
ماری ترزلوئی دوساو واکارینیان پرنس دو، دوست صمیمی ماری آنتوانت، مقتول در کشتار سپتامبر 1792، مولد تورن به سال 1749 میلادی
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت سن بریوک در ایالت (کت دونر) فرانسه، دارای راه آهن و 4775 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دائبان. (منتهی الارب). روز و شب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ فارسی غایب:
وگر کس نیارد نظر سوی خورد
تو نیز انده غایبان درنورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خیمه، عرش، رواق، سدّه، جائی که بعد بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) :
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر،
فرخی،
فرازش یکی نیلگون سایبان
ز گوهر چو شب اختر از آسمان،
اسدی،
گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر و گه سایبانش بود،
اسدی،
اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند،
مسعودسعد،
ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان
ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب،
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)،
گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)،
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه،
خاقانی،
سایبان نیست بر تو بخت سپید
آن سپیدی ّ بخت دلسوز است،
خاقانی،
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمه سار،
نظامی،
خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی بزیر سایبانست،
سعدی (بدایع)،
، مجازاً بمعنی موی سر، زلف:
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد،
حافظ،
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو،
حافظ،
، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند،
نظام قاری،
رجوع به سایه بان شود،
- سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)،
- سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)،
- سایبان ظلمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)،
-، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است،
- سایبان فلک، کنایه از آسمان:
بپرهیز از این سایبان فلک
بسی داند این سایه مکر و حیل،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شهری است از بلاد خراسان، (شعوری ج 2 ص 162)، و صاحب آنندراج ذیل تایباد آرد: قریه ای است از باخرز و از آنجا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران و اصل در آن تائب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، رجوع به تایباد، طیبات و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از باخرز و از آن جا است عارف مرشد شیخ زین الدین پیر امیر تیمور صاحب قران، و اصل در آن تایب آباد بوده و تایباد مخفف آن است، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 430 و 543 و شدالازار چ قزوینی و اقبال صص 119-120 حاشیۀ 4 و ناظم الاطباء، رجوع به تایاباد، تایاباذ، طایباد، طیبات و تایب آباد و تایبادی و تایبادی (زین الدین ابوبکر) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا باس
تصویر لا باس
باک نداریم باکی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباخ
تصویر اطباخ
پختن، بریانیدن: بریان کردن، دیگ برنهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباخ
تصویر ارباخ
درسختی افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
فروخته نمی شود فروخته نمیشود: کنم دفتر همر وقف قناعت نویسم بهر صفحه ای لا یباعی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایطاق
تصویر لایطاق
تحمل نمیشود، تحمل ناکردنی: تکلیف لایطاق
فرهنگ لغت هوشیار
دایم ابدی سرمدی پایدار: همه تخت وملکی پذیرد زوال بجز ملک فرمانده لایزال. (سعدی. کلیات. چا. معرفت 183)، یکی از صفات خدای تعالی: ناکریز جملگان حی قدیر لایزال ولم زیزل فرد بصیر. (مولوی)، دایما پیوسته: ولیکن زخر بارش افتاد و ماند گرانبار بر پشت تو لایزال. (ناصرخسرو) یا لایزالی. سرمدی ابدی، الهی: می ده که گر چه نامه سیاه عالم نومید کی توان بود از لطف لایزالی ک (حافظ) یا کوس لایزالی کوفتن، حاضر شدن در صف محشر و کوچیدن از عالم خاک بجهان باقی: چو فردا پیش آن ایوان عالی فروکوبند کوس لایزالی... (اسرارنامه) جاوید، پایدار، دائم، ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
مقایسه نمیشود توضیح در بعضی موارد اشاره است به لاتقاس الملائکه بالحدادین و این مثل از آنجاست که آیه علیها تسعه عشر سوره المدثرآیه 30) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب بیاران خود گفت که این نقلی نیست. من کار هیجده تن از ایشان کفایت کنم شما هر کار یک تن را بسازید. ابوبرک چون این بشنید گفت: لایقاس الملائکه بالحدادین یعنی نتوان نمود حدادا بمعنی دربان است و از آنگاه این جمله مثل گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایبات
تصویر نایبات
جمع نایبه (نائبه) حوادث مصایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتاخ
تصویر ایتاخ
رسیدن چیزی به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایبان
تصویر سایبان
((یَ یا یِ))
سایه بان، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایزال
تصویر لایزال
((یَ))
ابدی، پایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایبان
تصویر سایبان
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتاب گردان، سایه پوش، سایه گاه، آلاچیق، سایه بان، سایه وان، شامیانه، چتر، سایه پوش، سایه گاه، عرش، نش، چادر، شامیانه، سراپرده، خیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایدار، جاوید، زوال ناپذیر، سرمدی
متضاد: فانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که سایبان او پشمین است یا کرباسین و به گونه سبز یا سفید بود، دلیل کند خدمت پادشاه عادل کند. اگر به خلاف این بیند، خدمت پادشاه ظالم است. جابر مغربی
سایبان درخواب، پادشاهی باشد فرومایه. اگر بیند که در زیر سایبان نشسته بود، دلیل که به خدمت چنین پادشاهی پیوندد. اگر بیند که سایبان بر وی افتاد و او را از آن گزند رسید، دلیل پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از آن مضرت رسد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب