جدول جو
جدول جو

معنی لاگارد - جستجوی لغت در جدول جو

لاگارد
آنتوان اسکالین دزای ماربارون دو، ملاح فرانسوی، مولد حدود 1510 و وفات 1578 میلادی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاژورد
تصویر لاژورد
لاجورد، سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بازی بخت آزمایی مثلاً بلیت لاتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزرد
تصویر ناگزرد
ضروری
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، خوٰاهی نخوٰاهی، چار و ناچار، به ضرورت، لاعلاج، ناگزیر، ناکام و کام، ناچار، لاجرم، کام ناکام، خوٰاه و ناخوٰاه، به ناچار، ناگزران، ناگزر، لابدّ، خوٰاه ناخوٰاه، لامحاله برای مثال باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاواند
تصویر لاواند
اسطوخودوس، گیاهی از خانوادۀ نعنا با برگ های باریک، گل های سفید یا بنفش و تخم های ریز زرد رنگ که مصرف دارویی دارد، استوخودوس، شاه اسپرم رومی
فرهنگ فارسی عمید
سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
فرهنگ فارسی عمید
جایگاهی است به کرمان به یک فرسنگی جیرفت. و بدانجا جنگی بوده است مهلب ابن ابی صفره و قطری بن الفجاءه الخارجی را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پیرترای بایارد از سرداران فرانسوی است متولد بسال 1473 میلادی و درگذشته بسال 1524، هنگامی که شارل هشتم در سال 1493 به ایتالیا رفت، بایارد نیز در جنگ شرکت داشت، او تا حوالی ناپل پیشروی کرد، بسال 1503 میلادی در جنگهای اسپانیا شرکت و در جنگ خونین 1512 راون فتوحات درخشان داشت، وی از معروفترین شوالیه های تاریخ فرانسه محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
از اقوام باستانی ایران و بنوشتۀ هرودت یکی از سه طایفۀ چادرنشین پارسی تابع شاهنشاهی هخامنشی است، آنان بزبان پارسی سخن میگفتند لباس شان چیزی بود بین لباس پارسیها و پاکیتکها، ساگارتیان هشت هزار تن سپاهی بدولت هخامنشی میدادند، آنان اسلحه ای از مفرغ یا آهن بکار نمیبردند و فقط خنجری و کمندی چرمی با خود داشتند، شیوۀ جنگ آنان چنان بود که مرد ساگارتی چون به دشمن میرسید طناب را بسوی او می انداخت و همینکه اسب یا آدمی را میگرفت او را بسوی خود میکشید، (ایران باستان ج 1 ص 739 و ج 3 ص 2190)، در کارنامۀ داریوش بزرگ در کتیبۀ بیستون (بند 14 ستون 2) آمده است: ’مردی چیترتخم نام ساگارتی بمن یاغی شد و بمردم گفت من شاه ساگارت و از دودمان هووخشتر هستم، فوراً لشکری از پارسیها و مادیها به آهنگ او فرستادم، مردی تخمسپاد نام را که فرمانبردار من است سردار سپاه کردم وگفتم بروید و این سپاه را که از من برگشته اند و خودرا سپاهیان من نمیدانند درهم شکنید، پس از آن تخمسپاد با لشکری حرکت کرد و باچیترتخمه جنگید، اهورمزد یاری خود را بمن اعطاء کرد، به ارادۀ اهورمزد سپاه من بر سپاهی که از من برگشته بود پیروز شد و چیترتخمه را گرفتند و نزد من آوردند، من گوشها و بینی او را بریدم و چشمان او را درآوردم، او را بر در سرای من در غل و زنجیر داشتند و همه مردم او را دیدند، آنگاه بفرمان من او را در آربل بدار آویختند، ’ (ایران باستان ج 1 ص 544)، رجوع به ایران گیرشمن ترجمه دکتر معین ص 76 و 77 و حاشیۀ آن و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1473 و 1572 و 1596 و ج 3 ص 2185 و 2187 و2640 و اسارکاتی یه و سارگاتی یه و سارگارتی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان گوده است که در بخش بستک شهرستان لار واقع است و 349 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ژزف ماری، مکانیسین فرانسوی، متولد در لیون، مخترع دستگاه بافندگی که باعث شهرت نام او گردید (1752- 1834 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
از قرای مرو شاهجهان. (انجمن آرا از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ژان باپتیست، شوالیه دو، طبیعی دان فرانسوی، مولد بازن تن (سم ّ)، شهرت وی بسبب انتشار کتابی است به نام گلهای فرانسه، و هم دائرهالمعارف گیاه شناسی و تصویر انواع را انتشار داد، (1744-1829 میلادی)
گیوم دو، ملقب به ’سانگلیه دزاردن’، وی در انقلاب شهر لیژآلت اجرای سیاست لوئی یازدهم بود، (تولد حدود 1446 و وفات به سال 1485 میلادی)
ژان ماکسیمین، ژنرال و سیاستمدار فرانسه، مولد سن سور (1770-1832 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت نوشاتو در ایالت (وسژ) فرانسه، دارای راه آهن و 1112 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
محلی بجنوب قره باغ
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری است مشهور به کرمان، میان آن و جیرفت سه مرحله است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لاجْ / جَ وَ)
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم).
پس اندر یکی مرغ بودی سیاه
گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه
سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد
چو زرّ درخشنده بر لاجورد.
فردوسی.
بیاراستندش بدیبای زرد
به یاقوت و پیروزه و لاجورد.
فردوسی.
زبرجد یکی جام بودش به گنج
همان درّ ناسفته هفتاد و پنج
یکی جام دیگر بد از لاجورد
نشانده در او شصت یاقوت زرد.
فردوسی.
روی شسته آسمان او به آب لاجورد
دست در بسته زمینش از قیر و ز مشک ختن.
منوچهری.
فلک چو چاه لاجورد و دلو او
دو پیکر و مجرّه همچو نای او.
منوچهری.
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر
برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست.
خاقانی.
گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم
ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم.
خاقانی.
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست.
خاقانی.
پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422).
زورق باغ از علم سرخ و زرد
پنجره ها ساخته از لاجورد.
نظامی.
لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی،
{{صفت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره:
یکی سخت سوگند شاهانه خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی.
برآشفت یک روز و سوگند خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی.
همی تاخت رستم پس او چو گرد
زمین لعل گشت و هوا لاجورد.
فردوسی.
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد
شده روز روشن بدو لاجورد.
فردوسی.
هر آن کس که با او بجوید نبرد
کند جامه مادر بر او لاجورد.
فردوسی.
بدادار دارنده سوگند خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی.
به هشتم برآمد یکی تیره گرد
بدانسان که خورشید شد لاجورد.
فردوسی.
سوی باختر گشت گیتی ز گرد
سراسر بسان شب لاجورد.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند بفزود درد
شد آن تخت بر چشم او لاجورد.
فردوسی.
همی روز روشن نبینم ز درد
برآنم که خورشید شد لاجورد.
فردوسی.
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره است گفتی و شب لاجورد.
فردوسی.
ز تورانیان لشکری گرد کرد
که شد روز روشن شب لاجورد.
فردوسی.
ز تاجش سه بهره شده لاجورد
سپرده هوا را به زنگار کرد.
فردوسی.
همی بود تا گشت خورشید زرد
فرو شد در آن چشمۀ لاجورد.
فردوسی.
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش بکردارگوی...
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قلبگاه
چنین گفت کاین را بدیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاجورد.
فردوسی.
از آن شهر روشن یکی تیره گرد
برآمد که خورشید شد لاجورد.
فردوسی.
چو روشن شد آن چادر لاجورد
جهان شد بکردار یاقوت زرد.
فردوسی.
ز عراده و منجنیق و ز گرد
زمین نیلگون شد هوا لاجورد.
فردوسی.
زمین آهنین شد هوا لاجورد
به ابر اندرآمد سر تیره گرد.
فردوسی.
ز کابل بیامد پر از داغ و درد
شده روز روشن بدو لاجورد.
فردوسی.
کنون چون شود روی خورشید زرد
پدید آیدآن چادر لاجورد.
فردوسی.
هم از شعر پیراهنی لاجورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.
فردوسی.
چنان شد که تاریک شد چشم مرد
ببارید شنگرف بر لاجورد.
فردوسی.
پس آنگاه پرموده سوگند خورد
بروز سپید و شب لاجورد.
فردوسی.
چو شد روی گیتی زخورشید زرد
بخم اندرآمد شب لاجورد.
فردوسی.
همه روی گیتی شب لاجورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد.
فردوسی.
بر اینگونه تا روز برگشت زرد
برآورد شب چادر لاجورد.
فردوسی.
ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد
زمین شد سیاه و هوا لاجورد.
فردوسی.
ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد
سیه شد زمین آسمان لاجورد.
فردوسی.
قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد
فرّش رفوگریست بر این فرش باستان.
خاقانی.
کارم از دست پایمرد گذشت
آهم از چرخ لاجورد گذشت.
خاقانی.
فارغ از این مرکز خورشید گرد
غافل ازین دایرۀ لاجورد.
نظامی.
چو در جام ریزد می سالخورد
شبیخون برد لعل بر لاجورد.
نظامی.
- گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری:
به دارای این گنبد لاجورد
که با من بگوی و ازین بر مگرد.
فردوسی.
، بنفش از ترس:
بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد
زبانها پر از بند و رخ لاجورد.
فردوسی.
همی رفت خون از تن خسته مرد
لبان پر زباد و رخان لاجورد.
فردوسی.
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی کارجویش به ره بربدید
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
بزرگان ایران پر اندوه ودرد
رخان زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
دو چشمش کبود و دو رخساره زرد
تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد.
فردوسی.
نشستند با او بدان سوک و درد
دو رخ زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
، توسعاً، سرخ. زرد:
میان سواران درآمد چو گرد
ز پرخاش او خاک شد لاجورد.
فردوسی.
بدو اندر آویخته چار مرد
رخان از کشیدن شده لاجورد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
دو دیده پر از خون و رخ لاجورد.
فردوسی.
بشد گیو با دل پر اندوه و درد
دو دیده پر از آب و رخ لاجورد.
فردوسی.
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
دلش گشت پر درد و رخ لاجورد.
فردوسی.
کند دیده تاریک و رخسار زرد
به تن سست گردد به رخ لاجورد.
فردوسی.
چو در پیش کیخسرو آمد بدرد
ببارید خون بر رخ لاجورد.
فردوسی.
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد
پر از خون جگر لب پر از باد سرد.
فردوسی.
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد.
اسدی.
، جامۀ نیلی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لاس جرد
لغت نامه دهخدا
الیویه دو، شاعر و وقایعنگار فرانسوی، (1426-1502 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام محلی کنار راه تهران به سمنان میان حیدرآباد و مهدی قلیخان در 189200 گزی تهران. دهی از دهستان سرخه بخش مرکزی شهرستان سمنان. واقع در 34 هزارگزی جنوب باختری سمنان کنار شوسۀ سمنان به طهران. جلگه، معتدل خشک. دارای 1200 تن سکنه، زبان فارسی و سمنانی. آب آن قدری تلخ و از قنات. محصول آن غلات و پنبه و انگور و انار و خربزه، شغل مردان زراعت و مختصر گله داری. صنایع دستی زنان کرباس بافی. مزارع: اسدآباد و امیرآباد، اسفرزنه، باریک آب. بخش آباد، تیژور، حاجی آباد، حسن آباد، صفائیه، سعیدآباد. قادرآباد، بره کیان، لهرو، چاله دان جزء این قصبه منظور شده است. رباط شاه عباسی از آثار دورۀ صفویه و دبستانی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
پنتوس دو، ژنرال سوئدی فرانسوی اصل، مولد روسل (لانگدک) (1530 - 1585م،)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جان. مورخ انگلیسی مؤلف تاریخی درباره انگلستان، مولد لژونگا (1771-1851 میلادی)
لغت نامه دهخدا
کارندان نو نیاز، بی جا غیرماهرناآشنابکارناشی، ناموجه بیجا: این ضحکه باردواین استهزاء ناواردبرکجامی آید
فرهنگ لغت هوشیار
ناگزیرضروری ناگزران: باد همچون آسمان وآفتاب در نظام کل وجودش ناگزرد. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار
بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است. لاتاری بنگرید به لاتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازورد
تصویر لازورد
پارسی تازی گشته لاژورد لاجورد لاجورد لاژورد
فرهنگ لغت هوشیار
لاجورد، تیره سیاه: بر کید بودند کین جام کرد بروز سپید و شب لاژورد (شا. بخ 1835: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوارد
تصویر ناوارد
((رِ))
ناآشنا به کار، ناشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاجورد
تصویر لاجورد
((وَ))
لاژورد، از سنگ های معدنی که به رنگ آبی است
فرهنگ فارسی معین
((پِ))
آگهی بزرگی به اندازه حدوداً 1*2 یا2 * 3 متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش آگهی (واژه فرهنگستان)، تخته، صفحه یا پارچه ای شامل نوشته ها و تصاویر تبلیغاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بخت آزمایی و قرعه کشی
فرهنگ فارسی معین