جدول جو
جدول جو

معنی لاکلام - جستجوی لغت در جدول جو

لاکلام
(کَ)
مرکّب از: لا به معنی نه + کلام به معنی سخن، بدون حرف. بی سخن. بی گفتگو: به میل تمام و رغبت لاکلام اظهار فرمود. (حبیب السیر ج 3 ص 2)
لغت نامه دهخدا
لاکلام
بی گفتگو بی سخن: و فراست و امانت و دیانت و انصاف لا کلام داشت
تصویری از لاکلام
تصویر لاکلام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالاکلام
تصویر مالاکلام
آنچه در آن جای سخن نباشد، بی گفتگو، بی چند و چون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاعلاج
تصویر لاعلاج
بی درمان
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزرد، چار و ناچار، ناگزیر، کام ناکام، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزران، لامحاله، خوٰاه و ناخوٰاه، ناگزر، لاجرم، به ضرورت، خوٰاهی نخوٰاهی، ناکام و کام، ناچار، به ناچار، لابدّ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
قازایاغی. رجوع به پاکلاغی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
نام دهی جزء دهستان رحیم آباد. بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 9 هزارگزی جنوب رودسر. دارای 820 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: لا به معنی نه + کتاب، یکی از کتب آسمانی، بی کتاب. دشنامی که عوام به حیوان و جماد دهند. دشنامی که لوطیان دهند. بی دین در تداول لوطیان. که معتقد به هیچ یک از کتب آسمانی نیست
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرکّب از: لا + علاج، بی درمان، ناچار. ناچاره. لابد. ناگزیر. بی چاره. بدون چاره. بضرورت. بالضّروره. چاره ناپذیر
لغت نامه دهخدا
زالزالک، (دزی ج 2 ص 507)
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه واقع در 24 هزارگزی ساوه، دارای 341 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، از دیه های قم، (تاریخ قم ص 141)، از رستاق قاسان رستاق خوی به قم، (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
شهری است در هندوستان در ناحیۀ ’ملوه’ در مسیر راه آهن بمبئی به دهلی و مرکز ایالت راتلام است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + لام، حرف تعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بلا شود
لغت نامه دهخدا
پیر سیمون مارکی دو، نام ریاضی دان و اخترشناس مشهور فرانسوی، مولد بومونتان -اژ (کالوادس) به سال 1749 و وفات به سال 1827 میلادی او را در باب حرکات ماه و مشتری و کیوان و غیره مطالعاتی است امّا بیشتر شهرت وی بسبب ابداع فرضیه ی معرفت تکوین جهان است بدین گونه که کره ی زمین میلیون ها سال پیش از این از کره ی مذاب خورشید جدا گشته و در فضای لایتناهی به گرد شمس به حرکت درآمده و سپس به مرور زمان سطح آن سرد شده و انجماد پذیرفته و به علت انقباض قشر آن چین خورده و بلندی و پستی (کوه ها و دره ها) پدید آمده است آنگاه چون محیط زمین را ابخره ی غلیظ احاطه کرده بود آن ابخره به صورت باران های شدید بر سطح زمین باریده و گودی های آن را پر کرده و دریاهای کنونی را به وجود آورده است
لغت نامه دهخدا
لوئی نیکلا، دوک درستد و پرنس اکموهل و مارشال فرانسه، متولد 1770 و متوفی به سال 1823 میلادی وی یکی از بهترین سرداران ناپلئون بود
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان تولم، بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در سیزده هزارگزی شمال فومن، دارای 508 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ایالت ’لوت اگرن’ از ولایت آژن، دارای 1097 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
شادمانی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ لَ ءْ)
درخشان. تابنده. لالا. رجوع به لالا شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا کَ)
دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَلْلا)
مخفف ’واﷲ اعلم’ است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میداود (سرگچ)، بخش جانکی گرمسیر، شهرستان اهواز، واقع در بیست هزارگزی خاوری باغ ملک، دارای 200 تن سکنه شیعه و فارسی زبان از طایفۀ ممینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مال رو و محصول غلات و برنج و انجیر و بلوط، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
هم کلام. هم سخن. دو تن که با هم گفتگوکنند، لقب مأمورانی که نادرشاه در هرشهر می گماشت تا اعمال و خیالات حکام را گزارش کنند وکارها به استصواب ایشان می گذشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آنچه در آن جای سخن و مجال حرف زدن نباشد. (آنندراج). مأخوذ از تازی، ناگفتنی و غیرقابل تقریر و بی گفتگو و بی چند و چون و بی چانه. (ناظم الاطباء) : ادرار مدام وانعام مالاکلام تمام دور دور و عهد عهد مقرر و مسلم دارند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 120). اگر مورخ اندیشه کند که چیزی نویسد که محقق و مالاکلام باشد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + کلام، بدون کلام. بی سخن. بی گفتگو: اگر بروفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه و ناصواب افتد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
محلی به جنوب عربستان نزدیک الرّیاض
لغت نامه دهخدا
بی درمان ناچار ناگریز. یا لاعلاجی. ضرورت ناچااری. بدون چاره، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است که عوام بحیوان و جماد دهند، آنکه معتقد است کتب آسمانی نیست بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
سلام درود، السلام علیک. درود برتو (درودی که مسلمانان گویند یکدیگر را هنگام دیدار و نیز در موقع زیارت قبور و خواندن زیارت نامه خطاب به پیامبران و امامان و امامزادگان گویند)، السلام علیکم. درود بر شما باد. السلام علیکم ورحمه الله و برکاته. درود بر شما باد و رحمت خدا و برکت های او، (درودی است که مسلمانان گویند یکدیگر را و نیز خطیبان هنگام ختم سخن گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکلات
تصویر الکلات
فرانسوی مل چک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکنام
تصویر پاکنام
خوش نام، نیک نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا کلام
تصویر لا کلام
بی سخن بی گفت و گو، بی گواه بی پروهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکتاب
تصویر لاکتاب
((کِ))
بی دین، بی مذهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکلاس
تصویر باکلاس
((کِ))
ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند، دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعه همانند خود
فرهنگ فارسی معین
دوک نخ ریسی چوپانی شبیه صلیب که زایده ای در انتهای یک سر
فرهنگ گویش مازندرانی