جدول جو
جدول جو

معنی لاکز - جستجوی لغت در جدول جو

لاکز(کِ)
نعت فاعلی از لکز بمعانی لگد زدن بر سینه و مشت بر گردن زدن و به دست یا به کارد زدن بر سینه و گلو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عیب جوی مردم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زننده. مشت زننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از وکز به معنی زدن و با مشت زدن. رجوع به وکز شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اسم فاعل از نکز است. رجوع به نکز شود، چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. (از معجم متن اللغه) : بئر ناکز،فنی مأها. (اقرب الموارد). نفد مأها. (از المنجد). چاه کم آب. یا چاهی که آب آن سپری شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، نواکز. نکز
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن قریظ. از معاصرین ابومسلم خراسانی و عیسی بن معقل و دامادسلمه بن کثیر خزاعی. (انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ گوید: هنگامی که عیسی بن معقل را خالد امیرالعراقین به کوفه بازداشت از بهر باقی خراج و بومسلم آنجا رفت. داعیان از نقباء محمد بن علی الامام چون سلیمان بن کثیر و لاهزبن قریظ و قحطبه بن شیب با چند خراسانی به پرسیدن عیسی رفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 316)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوه و پشته ای که راه را تنگ و دشوار کند. (منتهی الارب). کوه بلند که در میان دو کوه بود چنانکه راه بسته بود. (مهذب الاسماء) ، دائرهاللاهز، دائرۀ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چوب و جز آن که درسوراخ بکره داخل کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ظاهراً ’شسۀ’ امروزی است که در دو طرف جوئی دارد برای فاضل آب: و اول کسی که بر طبرستان راه لاکش پدید کرد از پریم تا ساری و از ساری تا گرگان اصفهبد شروین بود. (تاریخ طبرستان. ظاهراً)
در اصطلاح بنایان، رومی. که یک جانب آن دیواره دارد و جانب دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
(لاکْ کُ)
نام جسمی در شیرابۀ درخت لاک. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 55)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام کرسی بخش در ایالت ’تارن’. از ولایت کاستر به فرانسه. دارای 2546 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام قدیم بخشی از بلژیک در ایالت برابان که در سال 1921 میلادی به بروکسل منضم شد
به معنی لاشکن است و آن کوهی باشد نزدیک به ملک روس. (آنندراج) ؟
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در دو هزارگزی شمال رودبار. دارای 827 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاک، از لاک،
به رنگ لاک، در شالهای کشمیر رنگی خاص است مقابل زمرّدی، ترمۀ لاکی، بقسمی ترمۀ سرخ روشن گویند:
پیچیده یکی لاکی میرانه بسربر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر،
سوزنی،
، به ذکر حال و ارادۀ محل دستار لاکی رنگ
لغت نامه دهخدا
دختر (در لهجۀ گیلانیان)
لغت نامه دهخدا
نام دیاستازی که در شیرابۀ درخت لاک یافت میشود، (گیاه شناسی گل گلاب ص 55)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یا قند شیر. قندی است از دستۀ ساکاروز که از اتحاد یک ملکول گلوکز راست و یک ملکول گالاکتوز تشکیل شده است. رجوع به درمان شناسی دکتر عطائی ج 1 ص 440 شود
لغت نامه دهخدا
قسمی مروارید: و مروارید مدحرج قطری و لازک و وردی و لمانی که هرگز کسی مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
لو پر فرانسوا دو. یکی از آباء یسوعیین. مولد قصر اکس (فرز) (1624-1709 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از لمز به معانی آشکار شدن پیری و اشاره کردن به چشم و مانند آن و عیب کردن و زدن و دور کردن و سپوختن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام قریتی از اعمال آمل طبرستان و آن را قلعۀ لارز گویند و میان آن و آمل دو روزه راه است. ابوجعفر محمد بن علی اللارزی الطبری متوفی به سال 518 هجری قمری منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لاک همی گفت و پیچید بر خشک خاک ز خون ویش خاک همرنگ لاک (عنصری) سرخه از آن روی که واژه لاک پارسی نیز هست کار برد آن با این آرش نیز روا ست. فرانسوی دریاچه ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یکپارچه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکز
تصویر اکز
پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شیر کاند یا قند شیر عبارت از دیساکاریدی است که از ترکیب یک مولکول گالاکتز با یک گلوکز با حذف یک مولکول آب حاصل شده است و دارای طعم شیرین است این گلوسید در شیر انسان و خر به نسبت 5، 6 و در شیر گاو و گوسفند به نسبت 5، 4 درصد وجود دارد لاکتوز
فرهنگ لغت هوشیار
آکجوی خرده گیر منسوب به لاک ساخته از لاک، برنگ لاله. توضیح نوعی قرمز روشن که از مهمترین رنگهای قالی ایران است. این رنگ از روناس قرمزدانه و احیانا نباتات دیگر بدست میاید. در هندوستان رنگ لاکی را از نوعی صمغ بدست آورند باین ترتیب که حشره ای زیر پوست درخت انجیر هندی زندگی میکند که لعابی از خودترشح مینماید. لعاب مزبور بصورت صمغ بر درخت می چسبد. از همین لعاب است که لاک میسازند و رنگ لاکی را هم میگیرند. یا ترمه لاکی. قسمی ترمه سرخ روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهز
تصویر لاهز
گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی مروارید: و مروارید مدحرج قطری و لازک و وردی و لمانی که هرگز کسی مثل آن ندیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکی
تصویر لاکی
دارای رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
((کِ))
مکانی که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد، رومی
فرهنگ فارسی معین
ماده شیمیایی رنگی که زنان برای تزیین به ناخن های بلند خود می زنند، مایع سفید رنگی که برای پوشاندن روی نوشته ها در غلط گیری به کار می رود، ماده ای که از ترکیب بعضی از اکسیدهای فلزی با مواد رنگی گیاهی به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاک
تصویر لاک
لک. لکات، زبون، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
اما، لیکن، ولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محل و مرتعی نزدیک آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
تور بزرگ ماهی گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
سیل، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی