جدول جو
جدول جو

معنی لاک - جستجوی لغت در جدول جو

لاک
صمغی سرخ رنگ که از بعضی درختان به دست می آید و غالباً مانند شیره از سر شاخه می تراود و منعقد می گردد و گاهی به درشتی لیمو می شود، لک، برای مثال همی گفت و پیچید بر خشک خاک / ز خون دلش خاک همرنگ لاک (عنصری - ۳۵۸)
جسمی که از ترکیب محلول کربنات سود، قرمزدانه و زاج ساخته می شود
مادۀ شیمیایی به رنگ های مختلف که با آن ناخن ها را رنگ می کنند
صمغ یا مادۀ چسب ناکی که برای چسباندن دو چیز مانند نگین به انگشتر کاربرد دارد، لک
تغار، کاسۀ چوبی
پوشش محکمی که از بدن برخی جانوران مانند لاک پشت محافظت می کند، لاک پشت
تصویری از لاک
تصویر لاک
فرهنگ فارسی عمید
لاک
(لاک)
مخفف لکن. شمس قیس در المعجم آرد: ’لاک’و ’لکن’ و ’ولی’ هر سه مستعمل است. ’لکن’ به اتفاق لفظی تازی است (در اصل) نون لکن مشدد (است) و تخفیف را ساکن در لفظ می آرند و ضرورت شعر را نیز، و نون اسقاط میکنند و لاک میگویند چنانک شعر:
و لاک اسقنی ان کان ماؤک ذافضل، به معنی ولکن اسقنی. (المعجم چ تهران ص 234)
لغت نامه دهخدا
لاک
تغار چوبین که آرد سرشند در آن، نقیر، تغار، کاسه و کاسۀ چوبین، (برهان) (آنندراج)، لاوک، ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد، (در گیلان) :
گل و شکر (گاه ساختن گل انگبین) بطشتی یا لاکی چوبین یا تغاری سفالین کنند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
شیوۀ مستان چالاک است هین
برکف ما نه لبالب لاک می،
نزاری،
مالشم دادند در لاک فلک
شد مگس ران سر خوانم ملک،
بسحاق اطعمه،
در شهر بسی روی سپید آمد خرما
زان ماست که در لاک شبان دوش بده بست،
بسحاق اطعمه،
و رجوع به لاوک شود، جلد خزفی بعض جانوران، ذبل سنگ پشت، کاسۀ پشت لاک پشت، توسعاً لاک پشت، سنگ پشت، کاسه پشت، (برهان)، کشف، سلحفاه، رجوع به لاک پشت شود:
لاک کژدم به پشت خویش گرفت
بعد از آن راه بحر پیش گرفت،
سنائی،
، لکا، لک، رنگی سرخ که نقاشان بکار دارند، (فرهنگ اسدی)، اسم فارسی لک است، (فهرست مخزن الادویه) (و این کلمه فارسی است بقول لاروس) و آن را تیانج سرخ اسمرست، سغّذ سرخی اسمر که به صورت مایع از بسیاری از درختان هند بیرون آید و آن را چون رنگ بکار برند، و صاحب برهان گوید: نام رنگی است مشهور که در هندوستان بهم میرسد و بدان چیزها رنگ کنند و آن شبنمی باشد که بر شاخهای درخت کنار و درختهای دیگر نشیند و منجمد گردد آن را بگیرند و بکوبند و بپزند از آن رنگ سرخی حاصل گردد که جامه ها را بدان رنگ کنند و رنگ آن قراری باشد (یعنی ثابت) و به شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان هم کار کنند و غازۀ زنان را نیز از آن سازند و نخالۀ آن مانند صمغ باشد و بدان کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر نیز می آید، (برهان)، گلی سرخ باشد که بدان پوست و جامه رنگ کنند، (اوبهی) :
همی گفت و پیچید و بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک،
عنصری،
سرخ زاید ز شهد امن تو موم (که طبعاً زرد است)،
زرد روید ز کان خوف تو لاک (که طبعاً سرخ است)،
ابوالفرج رونی،
زین سپس عکس خون ز کرۀ خاک
آسمان را کند به سرخی لاک،
سنائی،
، مایع سرخ رنگی که زنان امروزه ناخن بدان اندایند بدل حنّا،
ناچیز، ضایع زبون، (برهان)، خس، فرومایه، لک، لکات، (آنندراج) :
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی،
ابوالعباس،
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیرا که جز از عار نیاید ز لک و لاک،
عیوقی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)،
هر یکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی
آفت نقل و هلاک قدح و مرگ سبوی،
سوزنی،
، در عربی به معنی خائیدن و جاویدن باشد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاک
لاک همی گفت و پیچید بر خشک خاک ز خون ویش خاک همرنگ لاک (عنصری) سرخه از آن روی که واژه لاک پارسی نیز هست کار برد آن با این آرش نیز روا ست. فرانسوی دریاچه ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یکپارچه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
لاک
ماده شیمیایی رنگی که زنان برای تزیین به ناخن های بلند خود می زنند، مایع سفید رنگی که برای پوشاندن روی نوشته ها در غلط گیری به کار می رود، ماده ای که از ترکیب بعضی از اکسیدهای فلزی با مواد رنگی گیاهی به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
لاک
لاوک، تغار، کاسه چوبی که در آن آرد را خمیر می کردند
تصویری از لاک
تصویر لاک
فرهنگ فارسی معین
لاک
لک. لکات، زبون، فرومایه، پست
تصویری از لاک
تصویر لاک
فرهنگ فارسی معین
لاک
پوسته، پوشش، جلد، سرخ، قرمز، تغار، لاوک، پست، حقیر، دنی، زبون، فرومایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاک
ظرف چوبی گالشیلاوک، تشت و کاسه ی بزرگ چوبی که به عنوان سازی کوبه ای در رقص محلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لار
تصویر لار
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر گرگین میلاد، از شخصیتهای شاهنامه، طناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلاک
تصویر دلاک
کسی که در گرمابه مردم را کیسه می کشد و شست و شو می دهد، کیسه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
شوشۀ زر و سیم
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
جوزف بلاک، پزشک و شیمی دان انگلیسی متولد بسال 1722 میلادی در بوردو، و متوفی بسال 1799 میلادی وی گازکاربنیک و منیزی را کشف کرد. (از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ بلّوقه. (اقرب الموارد). رجوع به بلوقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
صمغفروش. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فلکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فلکه شود
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ترکمن مرکب از دویست خانوار که در شمال غربی فندرسک مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوشۀ زر و سیم که گداخته باشد و در ناوچۀ آهنی ریزند. (برهان) (آنندراج). شوشۀ طلا و نقره. (ناظم الاطباء) (غیاث) ، کرایه. (برهان) (آنندراج). کرایه و اجاره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چیزی که اندک خاییده شود. (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آنچه خاییده شود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : ماذاق علاکاً، نچشیده است چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ)
درختی است حجازی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لا)
بادریسه گر. بادریسه فروش. (یادداشت مؤلف) :
فلک فضل را تو گردانی
دوک را بادریسۀ فلاک.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا)
تن مالنده. مالنده. آنکه در حمام تن را مالش دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). آنکه در حمام اندام مردم را بمالد و کیسه کشد. (از غیاث) (آنندراج). مشت مال کننده که بدن را خالی یا با روغن مالش دهد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آنکه در حمام اندام مالد و خدمت کند. (از شرفنامۀ منیری). آنکه در حمام شوخ تن دیگران با کیسه و جز آن پاک کند. مشت مال چی. کیسه کش. رنجبر. رنجبر حمام. قائم:
سوی دلاکی بشد قزوینیی
که کبودم زن بکن شیرینیی.
مولوی.
، آنکه در حمام سر سترد. (شرفنامۀ منیری). سرتراش. (لغت محلی شوشتر، خطی). موی ستر. موی تراش. مزین. حلاق. سلمانی. تانگول. آینه دار.
- امثال:
دلاکهاچون بیکار مانند سر یکدیگر تراشند. (امثال وحکم دهخدا).
، حجام. گرا. گرای
لغت نامه دهخدا
(اِلْ لا)
مخفف الاکه. مرکب از الا، ادات استثنا + که، حرف ربط. مگر که. جز اینکه:
پای طلب از روش فروماند
می بینم و حیله نیست الاک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
رجوع به الا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باک
تصویر باک
پروا، ترس فرانسوی لاوک انگلیسی پشتیار زبانزد ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاک
تصویر ذاک
آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاک
تصویر علاک
خاییدنی، سکز سغز (پارسی است و آن را سقز می نویسند) جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کش مو تراش تانگو کسی که در حمام مردم را کیسه کشد کیسه کش 0، موی تراش سلمانی 0 تن مالنده، آنکه در حمام تن را مالش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
((سَ))
شوشه طلا و نقره که گداخته و در ناوچه آهنین ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
((سَ لّ))
کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلاک
تصویر دلاک
((دَ لّ))
کیسه کش، موی تراش، سلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاک
تصویر خاک
تربت
فرهنگ واژه فارسی سره
حمامی، کیسه کش، مغمز، آرایشگر، سرتراش، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به کسی گفته می شوند که مشاغل گوناگون آرایش سر و صورت، ختنه، رگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی