جدول جو
جدول جو

معنی لاچین - جستجوی لغت در جدول جو

لاچین
(دخترانه)
عقاب، شاهین، شاهین شکاری
تصویری از لاچین
تصویر لاچین
فرهنگ نامهای ایرانی
لاچین
امیر سیف الدین محمود شمسی، پدر امیرخسرو دهلوی مشهورترین شاعر فارسی زبان هندوستان، لاچین از ترکان ختائی ترکستان بود و در استیلای مغول از بلخ به هند رفت و در خدمت شمس الدین التتمش درآمد و به امیر سیف الدین محمود شمسی مشهور گردید، و به سال 658 هجری قمری وفات یافت، (تاریخ مغول ص 546)
غلام ملک اشرف پسر تیمورتاش بن چوپان، از امرای قرن هشتم، رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 179 و حبیب السیر ج 2 ص 86 شود
لغت نامه دهخدا
لاچین
در ترکی شاهین شکاری را گویند، (غیاث)، نامی از نامهای مردان و به معنی بنده ظاهراً از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا
لاچین
ظاهراً نام محلی است، لکن این بیت در فهرست شاهنامۀ ولف در لاچین و گردکوه نیست:
هزاران سواران ایران گروه
ز لاچین دلیران ابر گرد کوه،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
لاچین
ترکی شاهین از مرغان شکاری، نامی برای مردان شاهین شکاری، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
لاچین
شاهین شکاری، نامی از نام های مردان
تصویری از لاچین
تصویر لاچین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الچین
تصویر الچین
(پسرانه)
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
از شاخه های زبان های هند و اروپایی که تا قرون اخیر زبان علمی و کلیسایی در کشورهای اروپای غربی بود، الفبای این زبان که از الفبای یونانی باختری گرفته شده و بعدها اساس و بنیان الفباهای اروپای غربی قرار گرفت، ویژگی آنچه از زبان و فرهنگ روم باستان گرفته شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچین
تصویر پاچین
تنکۀ زنانه که سر پای آن را چین داده باشند، دامن چین دار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ/ دِ)
چیده نشده، ناچیده، رجوع به ناچیده شود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی سرحدی به مغرب ایران، (جغرافیای غرب ایران ص 135 - 136)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نوعی کفش و چکمۀ درشت و خشن سربازی
لغت نامه دهخدا
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ:
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده بر خواندم آفرین،
فردوسی،
شب تیره باید شدن سوی چین
وگر سوی ماچین و مکران زمین،
فردوسی،
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی،
فردوسی،
بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را،
فرخی،
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن،
فرخی،
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند،
منوچهری،
و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)،
چین توظاهر و ماچین بمثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین،
ناصرخسرو،
افسانه ها بمن بر چون بندی
گویی که من به چین و به ماچینم،
ناصرخسرو،
از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین،
ناصرخسرو،
و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)،
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش
بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج،
حافظ،
رجوع به چین و چین و ماچین شود
لغت نامه دهخدا
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) :
دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم،
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری رینه دارای 35 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لاطین، لاتن
لغت نامه دهخدا
نام رودی به باختر ایران، خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
زیر ازاره و روی پی در دیوار، دامان زنانه،
- پی و پاچین دررفته، سخت سست و بی ثبات و در حال فروریختن و انهدام چنانکه خانه
لغت نامه دهخدا
قاقله باشد و آن را هال و هیل نیز گویند و داخل ادویۀ حارّه در طعام کنند، (برهان)، اسم هندی هیل است، (فهرست مخزن الادویه)، آلاچی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
بلاچیننده. بلاگردان.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچین
تصویر ناچین
چیده نشده نچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبچین
تصویر لبچین
قسمی کفش ستبر و خشن سربازی
فرهنگ لغت هوشیار
زیر ازاره و روی پی در و دیوار، دامن زنانه (مخصوصا چین دار)، یا پی و پاچین در رفته. سست و در حال انهدام
فرهنگ لغت هوشیار
محدوده باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچین
تصویر پاچین
بخش پایینی دیوار، دامن زنانه چین دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
((بَ))
بلاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچین
تصویر ماچین
چین بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاتین
تصویر لاتین
از زبان های هند و اروپایی، زبان باستانی مردم ایتالیا
فرهنگ فارسی معین
دامن، زیرازار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی لباس زنانه، پیراهن بلند که تا مچ پا را می پوشاند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
فریبنده، حیله گر، صدف
فرهنگ گویش مازندرانی