جدول جو
جدول جو

معنی لأی - جستجوی لغت در جدول جو

لأی
(لَءْیْ)
نام پسر غالب بن فهر و منه لؤی بن غالب بن فهر مصغّراً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لأی
(لَ آ)
سختی. لا ٔواء، گاو نر دشتی. گاو. گاو وحشی. ج، الاء، سپر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لأی
(ءَ)
موضعی است به عقیق مدینه. معن بن اوس گوید:
تغیر لأی ٌبعد نا فعتائده
فذو سلم انشاجه فسواعده.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاهی
تصویر لاهی
مشغول لهو و لعب، بازی کننده، کنایه از غافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامی
تصویر لامی
به شکل «ل»
در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد
صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاشی
تصویر لاشی
ناچیز، بی مقدار
فرهنگ فارسی عمید
(زَءْیْ)
تکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأو. ذأی ابل ، راندن و دور کردن شتران را، ذأی بقل، پژمریدن تره. پلاسیدن سبزی، ذأی مراءه، آرمیدن با او
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
از پیش بشدن. (المصادر زوزنی ص 269)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْیْ)
نام محلی است و گاه بصورت تثنیه ثأیان گویند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
از ’ت ٔی’، سبقت نمودن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی). دأو. فریب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَءْیْ)
دئی. دئی. دءی. مهره های پشت، میان دو شانۀ ستور، غضروفهای سینۀ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج، دأیات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بأو. فخر. مباهات. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَل ل)
شکافتن سر به زخم شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ آ)
مؤنث ملاّن یعنی پر. و گویند: دلو ملأی، یعنی دول پر. ج، ملاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مؤنث ملاّن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
لغت نامه دهخدا
لال بودن گنگی بی زبانی، جمع لولو مرواریدها: چنانکه در کتاب محکم و کلام قدیم لالی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم قرار داده است... گنگی، بی زبانی، گفتن نتوانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعی
تصویر لاعی
بز دل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کلافه آنکه عادت به لاس زدن دارد آنکه از ملاعبه خوشش آید: نبرد خاک از براش خبر لاسی و شیویی واهل ددر. (دهخدا. مجموعه اشعار. 68)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحی
تصویر لاحی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتی
تصویر لاتی
تهیدستی سخت فقر افلاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپی
تصویر لاپی
فرانسوی سنگ لاجورد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاصی
تصویر لاصی
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
آکجوی خرده گیر منسوب به لاک ساخته از لاک، برنگ لاله. توضیح نوعی قرمز روشن که از مهمترین رنگهای قالی ایران است. این رنگ از روناس قرمزدانه و احیانا نباتات دیگر بدست میاید. در هندوستان رنگ لاکی را از نوعی صمغ بدست آورند باین ترتیب که حشره ای زیر پوست درخت انجیر هندی زندگی میکند که لعابی از خودترشح مینماید. لعاب مزبور بصورت صمغ بر درخت می چسبد. از همین لعاب است که لاک میسازند و رنگ لاکی را هم میگیرند. یا ترمه لاکی. قسمی ترمه سرخ روشن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامی
تصویر لامی
لامی در فارسی بر گرفته از واژه اندلسی سگز غندرون
فرهنگ لغت هوشیار
بازیگر بازیگوش بازی کننده بازیگر لاعب جمع لواهی: موحد الهی بودنه لاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکی
تصویر لاکی
دارای رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالی
تصویر لالی
((لَ لِ))
جمع لؤلؤ، مرواریدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایی
تصویر لایی
هر آنچه که لای چیزی بگذارند، پارچه ای که بین رویه و آستر لباس دوزند، مخفی، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابی
تصویر لابی
سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (واژه فرهنگستان)، گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشی
تصویر لاشی
نامرغوب، جنده، فاحشه
فرهنگ فارسی معین