جدول جو
جدول جو

معنی لألاءه - جستجوی لغت در جدول جو

لألاءه
(زِ)
نیکو گشادن زن چشم را و تیز نگریستن، دم جنبانیدن آهو برگان و منه: مالألأت الفور بذنبه. دنبال جنبانیدن، افروخته شدن آتش. روشن شدن، گشن خواه گردیدن گوسپند، روان کردن اشک را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ هََ قْ قُ)
نگریستن خواستن سگ بچه پیش از چشم گشادن. یقال: صأصاء الجرو، اذا حرک عینیه قبل التفتیح او کاد یفتحهما. و فی الحدیث فقحنا و صأصأتم، ای أبصرنا أمرنا و لم تبصروه. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر زوزنی شود، ترسیدن، خوار گردیدن، رام شدن، بانگ برزدن، گشنی ناپذیرفتن خرمابن، دانه سخت ناکردن خرمابن، بددل شدن مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ لَ ءْ)
درخشان. تابنده. لالا. رجوع به لالا شود
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
سختی. (منتهی الارب). و منه الحدیث: من کان له ثلاث بنات فصبر علی لأوائهن کن ّ له حجاباً من النار.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک دفعه جوشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءَ)
مؤنث هأهاء. زن نیک خنده کننده. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آشکار کردن مهربانی خودرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، فراخواندن. (از اقرب الموارد) : یأیاء بهم، خواند ایشان را. (منتهی الارب) ، یأیاء گفتن قوم را تا فراهم آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اشتر لفظ ’ای’ گفتن تا ایستد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ مَ)
عوعو کردن سگ. وعوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آواز می ٔمی ٔ کردن گوسفند و آهو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُ ءَ)
بنت عبدالله. محدثه سمع علیها حوالی القرن السابع للهجره المجلس الاربعون من امالی هبه الله بن الحسن بن هبه الله الشافعی. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
مولاه الانصار راویه من راویات الحدیث روت عن ابی حرفه الانصاری المازنی. و روی عنها محمد بن یحیی بن حبان. (اعلام النساء ج 3 ص 1364)
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُ ءَ)
یکدانه مروارید. یکی لؤلؤ. یکی مروارید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُ ءَ تُلْ کَ رَ)
آبی است به سماوۀ کلب، قلعتی نزدیک طرسوس که به دست مأمون گشوده شد به جنگ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
نام دهی جزء دهستان رحیم آباد. بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 9 هزارگزی جنوب رودسر. دارای 820 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ عَ)
خروشیدن در جنگ. ناله و فریاد کردن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
شادمانی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
گرداندن حدقۀ چشم و تیز نگریستن. جریری گوید: ثم فتح کریمتیه و رأراء بتوأمیه، یعنی هر دو چشم را جنبانید و آنها را چرخ داد. (از اقرب الموارد). برگرداندن سیاهی چشم را با حرکت دادن و تیز نگریستن، برگردیدن چشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آراستن و زینت دادن زن هر دو چشم را. (از منتهی الارب). زیب دادن و آراستن زن دیدگانش را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، رخشانیدن چشمها را، خواندن گوسپند را بلفظ أرأر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درخشیدن ابر و سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دیدن در آیینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن زن در آیینه. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن آهوان دمهای خود را. (از ناظم الاطباء). دم جنباندن ظبی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤلف آنندراج باشتباه ظبی را ضب (سوسمار) دانسته و این لغت را دم جنباندن سوسمار معنی کرده است، رأراءه انسان، حرف راء را تکرار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ ءَ)
مؤنث رأراء. رأراء. رأراءه. رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَ ءَ)
زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). زن آراسته چشم و زیب داده چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن تکه برای جفتی گرفتن، سخن گفتن شخصی که لب بالائین او شکافته یا دندان پیشین او ریخته باشدو از آن رو سخن او مفهوم نشود و در آن غنّه بود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
رجوع به فقرۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
پست نمودن سر را. فروافکندن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سر پست کردن چنانکه در رکوع کنند. (غیاث اللغات). سر در پیش افکندن. سر پست کردن. (صراح). سر فروداشتن. (زوزنی). فرودآوردن سر را، طأطاء یده بالعنان، فروهشتن عنان را برای دوانیدن و تاختن اسب، طأطاء فی ماله، شتابی نمودن در خرج. مبالغه کردن در خرج. اسراف کردن در مال، طأطاء فرسه، درخستن اسب را بهر دو ران. جنبانیدن آنراتا بدود و تیزتر رود. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
قبول نکردن خرمابن ماده گشن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، لغتی است در شأشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شأشاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت دویدن شتر یا تیز رفتن. دئداء، دویدن اسب، رفتن بر نشان قدم کسی، جنبانیدن چیزی را، ساکن گردانیدن چیزی را. (از لغات اضداد است) ، پوشیدن چیزی را به چیزی، آواز افتادن سنگ بر مسیل، ازدحام و انبوهی، آواز جنبانیدن کودک در گهواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ ءَ)
لیله دأداءه، ، شب سخت تاریک: دأداء. دأداه. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
حأحاء بالتیس، تکه را به آب خواند. (اقرب الموارد). مصدر این کلمه را درلغت نامه ها نیاورده اند و قیاساً مصدر حأحاءه است
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بابا گفتن کودک. (آنندراج) : بأباء الصبی، گفت کودک بابا. (منتهی الارب)
دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
یکی درخت الاء. رجوع به الاء شود
لغت نامه دهخدا