بی درمان آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزرد، چار و ناچار، ناگزیر، کام ناکام، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزران، لامحاله، خوٰاه و ناخوٰاه، ناگزر، لاجرم، به ضرورت، خوٰاهی نخوٰاهی، ناکام و کام، ناچار، به ناچار، لابدّ
بی درمان آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگُزَرد، چار و ناچار، ناگُزیر، کام ناکام، خوٰاه ناخوٰاه، ناگُزِران، لامَحالِه، خوٰاه و ناخوٰاه، ناگُزِر، لاجَرَم، بِه ضَرورَت، خوٰاهی نَخوٰاهی، ناکام و کام، ناچار، بِه ناچار، لابُدّ
سخن فاناک گوینده و اکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
سخن فاناک گوینده و اِکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
باقلا. فول. باقلی. جرجر. (تاج العروس) (منتهی الارب). دانه ایست معروف و به لغت شام آن را فول هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). باقله. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). واحد آن باقلاه و باقلاءه است. (از اقرب الموارد) ، مصغر آن بویقله است و جمع آن بواقل. (از تاج العروس). - باقلاء اسکندریه، وزنی است معادل نه قیراط. - باقلاء قبطی، حمسه. حامسه. عالوطا. گیاهی است. باقلای قبطی و باقلای نبطی نوع ریزۀباقلای معروف است و بقدر ترمس و سیاه رنگ، منبت آن آبهای ایستاده و بیخ آن سطبر مانند بیخ نی و برگ آن بزرگتر از برگ باقلای بستانی و گل آن سرخ بقدر گل سرخ، طبیعت آن سرد و خشک و با رطوبت فضلیه، بسیار قابض وموافق معده و بهترین ادویه است جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن. (از مخزن الادویه ص 131). - باقلاء مصری، ترمس. (منتهی الارب). قیطاقون. (بحر الجواهر). نوعی باقلای کوچکی است که در مصر میشود. غیرترمس. (فهرست مخزن الادویه). ترمس است و گفته شود بارزد، به پارسی پرزد گویند. بهترینش آن بود که صافی و زرد و نرم و تیزبوی باشد. گرم است در سیوم و خشکست در دوم، چون دو درم از او در آب و گلاب حل کرده بیاشامند حیض براند و بچه بیندازد و دفع جمیع زهرها کند و نقرس و عرق النسا را نفوذ دهد و بواسیر را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و مضر است به سر و مصلحش اشق است و بدلش بوزن آن سکبینج و نیم وزن آن جاوشیر. - باقلاء مصریه، وزنی معادل چهل و هشت شعیره و آن دوازده قیراط باشد. و رجوع به باقلاه شود. - باقلاء هندی، قسم اخیر فشغ است. (فهرست مخزن الادویه). - باقلاء یونانیه، وزنی است معادل بیست و چهار شعیره
باقلا. فول. باقلی. جِرجِر. (تاج العروس) (منتهی الارب). دانه ایست معروف و به لغت شام آن را فول هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). باقله. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). واحد آن باقلاه و باقلاءه است. (از اقرب الموارد) ، مصغر آن بویقله است و جمع آن بواقل. (از تاج العروس). - باقلاء اسکندریه، وزنی است معادل نه قیراط. - باقلاء قبطی، حَمَسَه. حامسه. عالوطا. گیاهی است. باقلای قبطی و باقلای نبطی نوع ریزۀباقلای معروف است و بقدر ترمس و سیاه رنگ، منبت آن آبهای ایستاده و بیخ آن سطبر مانند بیخ نی و برگ آن بزرگتر از برگ باقلای بستانی و گل آن سرخ بقدر گل سرخ، طبیعت آن سرد و خشک و با رطوبت فضلیه، بسیار قابض وموافق معده و بهترین ادویه است جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن. (از مخزن الادویه ص 131). - باقلاء مصری، تُرمُس. (منتهی الارب). قیطاقون. (بحر الجواهر). نوعی باقلای کوچکی است که در مصر میشود. غیرترمس. (فهرست مخزن الادویه). ترمس است و گفته شود بارزد، به پارسی پرزد گویند. بهترینش آن بود که صافی و زرد و نرم و تیزبوی باشد. گرم است در سیوم و خشکست در دوم، چون دو درم از او در آب و گلاب حل کرده بیاشامند حیض براند و بچه بیندازد و دفع جمیع زهرها کند و نقرس و عرق النسا را نفوذ دهد و بواسیر را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و مضر است به سر و مصلحش اشق است و بدلش بوزن آن سکبینج و نیم وزن آن جاوشیر. - باقلاء مصریه، وزنی معادل چهل و هشت شعیره و آن دوازده قیراط باشد. و رجوع به باقلاه شود. - باقلاء هندی، قسم اخیر فشغ است. (فهرست مخزن الادویه). - باقلاء یونانیه، وزنی است معادل بیست و چهار شعیره
پیر سیمون مارکی دو، نام ریاضی دان و اخترشناس مشهور فرانسوی، مولد بومونتان -اژ (کالوادس) به سال 1749 و وفات به سال 1827 میلادی او را در باب حرکات ماه و مشتری و کیوان و غیره مطالعاتی است امّا بیشتر شهرت وی بسبب ابداع فرضیه ی معرفت تکوین جهان است بدین گونه که کره ی زمین میلیون ها سال پیش از این از کره ی مذاب خورشید جدا گشته و در فضای لایتناهی به گرد شمس به حرکت درآمده و سپس به مرور زمان سطح آن سرد شده و انجماد پذیرفته و به علت انقباض قشر آن چین خورده و بلندی و پستی (کوه ها و دره ها) پدید آمده است آنگاه چون محیط زمین را ابخره ی غلیظ احاطه کرده بود آن ابخره به صورت باران های شدید بر سطح زمین باریده و گودی های آن را پر کرده و دریاهای کنونی را به وجود آورده است
پیر سیمون مارکی دو، نام ریاضی دان و اخترشناس مشهور فرانسوی، مولد بومونتان -اُژ (کالوادس) به سال 1749 و وفات به سال 1827 میلادی او را در باب حرکات ماه و مشتری و کیوان و غیره مطالعاتی است امّا بیشتر شهرت وی بسبب ابداع فرضیه ی معرفت تکوین جهان است بدین گونه که کره ی زمین میلیون ها سال پیش از این از کره ی مذاب خورشید جدا گشته و در فضای لایتناهی به گرد شمس به حرکت درآمده و سپس به مرور زمان سطح آن سرد شده و انجماد پذیرفته و به علت انقباض قشر آن چین خورده و بلندی و پستی (کوه ها و دره ها) پدید آمده است آنگاه چون محیط زمین را ابخره ی غلیظ احاطه کرده بود آن ابخره به صورت باران های شدید بر سطح زمین باریده و گودی های آن را پر کرده و دریاهای کنونی را به وجود آورده است