جدول جو
جدول جو

معنی لانیس - جستجوی لغت در جدول جو

لانیس
نام جزیره معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی) در نخستین جزیره آن روید، حکیم اسدی در مثنوی گوید:
سه هفته چو راندند دل شادکام
به کوهی رسیدند لانیس نام
جزیره به پهنای کشور سرش
همه بیشه وقواق بود از برش،
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انیس
تصویر انیس
(دخترانه)
همدم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انیس
تصویر انیس
انس گیرنده، خوی گیرنده، یار، همدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخنیس
تصویر لخنیس
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هربنگ، هرّه، لیخنس
فرهنگ فارسی عمید
نام چند تن از زنان معروف یونانی، (قرن پنجم قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت بتون در ایالت ’پادکاله’ فرانسه، دارای راه آهن و 33513 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لانْیْ نْیْ)
آلکساندر گردن. سیاح و مسافر انگلیسی به افریقا. مولد ادمبورگ. (1794-1826 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به لان. بطنی از فزاره و او لانی بن عصم بن شمخ بن فزاره است. (الانساب سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لان، نام کوهی از مضافات آذربایجان و تریاک لانی منسوب به آن است، (غیاث) (آنندراج)، رجوع به لان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مونس. (مهذب الاسماء). انس دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است، در 15 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 6 هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به همدان واقع شده، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 495 تن سکنۀ کردی زبان است، از چشمه مشروب میشود و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، زنان قالیچه و جاجیم و گلیم میبافند، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نامی که ازجانب اسپانیائیان به قبایل حاکم بر بیابانهای امریکای جنوبی داده شده است، لانوس ها بیشتر از ممالک ونزوئلا، برزیلیا و آرژانتین باشند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام کرسی بخش در سن ا مارن از ولایت ’مو’ دارای راه آهن و 7642 سکنه
لغت نامه دهخدا
(لُ)
انف العجل. اناریلّن. رجوع به انف العجل شود. حکیم مؤمن در تحفه گوید: لغت یونانی و نوعی از خیری بری است نبات او قریب به ذرعی و گلش بنفش و برّی و جبلی میباشد و دانۀ او سیاه و تلخ به قدر عدسی و نزد بعضی سراج القطرب است. در سیم گرم و دو درهم از تخم او مسهل قوی و رافع سم عقرب شیاله و مفتح سدد و رافع یرقان و قدر شربت از نبات او یک مثقال است و چون گل او را بر روی عقرب اندازند کشندۀ اوست
لغت نامه دهخدا
نام دیوی است که در نماز وسوسه کند و به این معنی بجای حرف ثالث قاف هم به نظر آمده است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به لاقیس شود
لغت نامه دهخدا
لافیس، (برهان)، نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد، (غیاث) :
تو گوئی که عفریت لاقیس بود
به زشتی نمودار ابلیس بود،
سعدی،
در همه روم و شام چون کفر ابلیس و فسق لاقیس چنان مجهور شده است، (زیدری)
لغت نامه دهخدا
نام شهری، گزنفون گوید کورش پس از جنگ با کرزوس و شکست دادن وی پس از عقد معاهده به دسته ای از سپاهیان سنگین اسلحۀ مصری که مردانه حرب و مقاومت کرده بودند شهرهائی در صفحات علیا داد که هنوز (زمان کزنفون) به شهرهای مصری معروفند و علاوه بر آن لاریس و سیل لن را که در نزدیکی سیمه و به مسافت کمی از دریاست بدانها بخشید و این محلها امروز هم در تصرف اعقاب مصریان است، (ایران باستان ج 1 ص 362)
لغت نامه دهخدا
راهبی است از جمعیت فرانسیسکن، وی در فلسطین و شام اقامت کرد و تألیفی به اسپانیایی در قواعد و لغت عربی دارد، (1730-1759)، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
بنابر قول ابن رسته، نام رودی است که به دریای لازق جاری و داخل میشود، (حاشیۀ مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مصر باستان در میان مصب نیل که مقر پادشاهان ’هیکسس’ و منشاء بیست ویکمین سلالۀ سلطنتی مصر بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انیس
تصویر انیس
مونس، انس دهنده، خو گرفته، انس گیرنده، همدم و غمخوار
فرهنگ لغت هوشیار
دیو نماز در برهان لافیس آمده و پارسی است وسوسه کننده ببدی اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاریس
تصویر لاریس
لارقس
فرهنگ لغت هوشیار
انس دادن خو گرداندن خوگر کردن، دیدن چیزی به چشم خوردن خوگر کردن دمساز کردن انس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیس
تصویر انیس
همدم، همنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاقیس
تصویر لاقیس
وسوسه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیس
تصویر انیس
اخت، همدم
فرهنگ واژه فارسی سره
الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشنا، دلارام، دمخور، دمساز، رفیق، مونس، همدم، همنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد