جدول جو
جدول جو

معنی لانگن - جستجوی لغت در جدول جو

لانگن
(گُنْیْ)
نام کرسی از ولایت (ژیرند) در فرانسه، بساحل گارن. دارای راه آهن و 4661 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاندن
تصویر لاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(لانْ نِ مِ)
نام کرسی بخش در ایالت (لزر) از ولایت مند فرانسه. دارای راه آهن و 3930 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
کرسی ولایت ’مارن علیا’ نزدیک مارن، دارای راه آهن و 7558 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن:
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان.
(گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم) شعر و ریش سوم (در مصراع چهارم) شعر بوده است).
پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چون که همی لانی.
ناصرخسرو.
اینچنین دان نماز و شرح بدان
ور نه برخیز و هرزه ریش ملان.
سنائی.
یک قصیده دویست جا خوانده
پیش هر سفله ریش را لانده.
سنائی.
بهر آنکس که یک دو بیت بخواند
ژاژ خائید و دم و ریش بلاند.
سنائی.
چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم
چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم.
فخر جرجانی (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
لنکن. (برهان). مصحف لنگهن. (حاشیۀ برهان). گرسنگی و فاقه و روزه باشد که هندوان موافق آئین و کیش و ملت خود بجای آورند. (آنندراج). لکهن:
گر ترا لنگنت کند فربه
سیر خوردن ترا ز لنگن به.
سنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام عالم وظایف الاعضاء دانمارکی (اواخر قرن نوزدهم) (روانشناسی دکتر سیاسی 466)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام شهری به آلمان (پروس) بساحل سالزا. دارای 11500 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اِ گِ)
ارلانغن. شهری است در 15هزارگزی شمال نورمبرگ در میانۀ باویر (فرانکنی) ، واقع در ساحل رگنیتز، دارای 30000 سکنه. این شهر بدو بخش بنام ارلانگن قدیم و ارلانگن جدید تقسیم میشود. ارلانگن جدید در تاریخ 1688م. از طرف مهاجرین فرانسوی تأسیس شده و دارای یک دانشگاه و دو کتابخانه و باغ نباتات و کارخانه های منسوجات و آئینه سازی و کاغذسازی و استخراج الکل است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لانگت
تصویر لانگت
فرانسوی زبانه: برگ باریک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
((دَ))
جنباندن، تکان دادن
فرهنگ فارسی معین
رختخواب انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساس
فرهنگ گویش مازندرانی