جدول جو
جدول جو

معنی لاندرسی - جستجوی لغت در جدول جو

لاندرسی
(دِ نُ)
نام کرسی بخش از ولایت آوسن درایالت (نر) فرانسه. دارای راه آهن و 3736 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاادری
تصویر لاادری
ناشناخته مثلاً شاعران لاادری، در فلسفه لاادریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد کسی رسیدن، به دادخواهی دادخواه رسیدگی کردن، محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
سن، اسقف پاریس، وفات 656 میلادی ذکران دهم ژوئن
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام طابع شاهنامۀ فردوسی بهمراهی وولرس در استراسبورگ از سال 1877 تا 1884 م
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژن و ’ریشارد’ نام دو جهانگرد و رحالۀ انگلیسی کاشف نیجریه (1807-1839 و 1804-1834م.)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندر که دهی است قریب حلب. ج، اندریّون و قول عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
و لاتبقی خمور الاندرینا
نسب الخمرالی اهل القریه، ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورهً او جمع الاندری اندرون کما قال الاشعرون و الاعجمون. (منتهی الارب). منسوب به اندر که دهی است از حلب. ج، اندرون و اندریون و اندریین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شهری است بزرگ بهندوستان و از پادشایی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم) (از یادداشت مولف). در حدود العالم (چ دانشگاه) اندراس است. و رجوع به اندراس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ بِ)
نام کرسی بخش از ولایت مول هوز در ایالت (هت - رن) فرانسه. دارای 301 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسم از لاندن. عمل لاندن. رجوع به لاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پیر. سیاستمدار و نویسنده ای از مردم فرانسه مولد شامبری (1828-1877م.). نویسندۀ تاریخی درباره ناپلئون اول
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرکّب از: حرف لا و صیغۀ متکلم وحدۀ ادری، به معنی ندانم، نمیدانم. و آن کلمه ای است که در عقب بیتی یاقطعه ای از شعر گذارند آنگاه که گوینده را ندانند
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام شهر و بندری در دانمارک واقع در سرزمین ژوتلان شرقی و کنار رود خانه گودنا. این شهر دارای 40100 تن سکنه و کارخانه های صنعتی مختلف و فراوانی میباشد و کشتی های کوچک از طریق رود خانه مزبور کالاهای بازرگانی به این شهر می آورد. (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عمل دادرس. قضاء، محاکمه.
- دیوان دادرسی دارائی، دیوان محاکمات مالیه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طریقۀ نوشتن. رسم الخط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ / دَ لُ)
منسوب به اندلس. رجوع به اندلس شود.
لغت نامه دهخدا
سر ادون هانری، نقاش انگلیسی، مولد لندن، (1802-1873 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان با 189 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، سرنگون آویخته، آرزو و حاجتمندی. (برهان قاطع). و رجوع به اندروا و اندرواج و اندروای شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پل. حجار فرانسوی. مولد پاریس به سال 1875 م
لغت نامه دهخدا
لوئی، پزشک فرانسوی، مولد ریمس (1845-1917 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام کرسی بخش (فینیستر). ولایت برست، کنار مصب الرن در فرانسه. دارای راه آهن و 8004 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندیسی
تصویر اندیسی
رسم الخط، طریقه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلسی
تصویر اندلسی
دانه تلخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الندری
تصویر الندری
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندری
تصویر اندری
ریسمان زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاادری
تصویر لاادری
((جمله فعلی، صیغه متکلم وحده))
نمی دانم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد مظلوم رسیدن، رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
احقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
بازپرسی، داوری، قضاوت، محاکمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بارانک، پرنده ای است با نام علمی: minais tor soroos، درختی با برگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی