جدول جو
جدول جو

معنی لامیم - جستجوی لغت در جدول جو

لامیم
اقوام لامیم قبیله ای از اعراب که از ددان بن یقشان بوجود آمدند، (سفر پیدایش 25: 3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیم
تصویر امیم
امام ها، پیشواها، پیش نماز ها، دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخر آنان امام عصر می باشد، در تصوف پیرها، شیخ ها، جمع واژۀ امام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامیه
تصویر لامیه
قصیده ای که با قافیۀ لام باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامی
تصویر لامی
به شکل «ل»
در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد
صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(می یَ)
نام دیهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صمغ درخت هندی است خوشبوی شبیه به بویی مرکب از بوی مرّ و مصطکی و در رنگ مابین سفیدی و زردی، در آخر دوم گرم و خشک و مسخن و ملطف و مفتح سدد و رافع بلغم و جهت شکستگی اعضاء و ضعف عصب و امراض بارده و طلای او جهت جراحات و تحلیل ورمها و اعیا و قطع رایحۀ بد نافع و با آب مورد جهت تقویت اعضا و سرعت حرکت اطفال مؤثر و بخور او عرق آرنده و مصدع محرورین ومصلحش گشنیز و قدر شربتش نیم درهم است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، ضریر انطاکی در تذکره گوید: صمغ شجر هندی بین بیاض و صفره و طیب الرائحهکالمرکب من المصطکی و المر حار یابس فی الثانیه مسخن ملطف یذیب البلغم و یفتح السدد شربا و یمنع القروح و الجروح و الکسر و الرض و ضعف العصب و الامراض البارده شرباً و طلاءً و یبخربه فیجلب العرق و اذاحل فی ماءالاس و طلی به من فی عصبه رخاوه والاطفال الذین ابطأبهم النهوض اشتدوا من وقتهم و یحل الاورام و الاعیاء و یقطع الرائحه الخبیثه و هو یصدع المحرور و تصلحه الکسفره و شربته نصف درهم
درز لامی از درزهای استخوان جمجمه، درزی است بر پس سر و اندرنبشتن تازیان به حرف دال ماند و اندرحرف یونانیان بشکل لام و طبیبان آن را درز لامی گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نامی است که در مصر به زوفاء رطب دهند، (ضریر انطاکی در کلمه زوفا رطب)
لغت نامه دهخدا
چاپ کننده تاریخ الیاس نصیبینی، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 47)
لغت نامه دهخدا
اتین، سیاستمدار فرانسوی، مولد سیز (ژورا)، (1845-1919 میلادی)
اژن، نقاش فرانسوی مولد پاریس (1800-1890 میلادی)
لغت نامه دهخدا
عظم لامی نام استخوانی است در پیش حنجره بشکل لام یونانی، صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: و اندرپیش حنجره استخوانی است آن را طبیبان عظم اللامی گویند از بهر آنکه اندرنبشتن یونانیان به حرف لام ماند بدین شکل 8 و منفعت این استخوان آن است که رباطها و عضله های حنجره از وی رسته است و این استخوان را شش عضله خاص است جز از عضلهاء حنجره از جمله این شش عضله دو از فک زیرین بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و هر دو به شاخ استخوان لامی پیوسته تا وی را به سوی فک برداشته دارد و دو عضلۀ دیگر از زیر زنخدان بیامده است و اندر زیر زبان رفته و به کنارۀ این استخوان آنجا که میان هر دو شاخ است پیوسته تا این کناره را نیز از کنارۀ فک برداشته میدارد و عضلۀ دیگر از کنار استخوان بناگوش بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و بدین هر دو شاخ این استخوان پیوسته تا نگذارد که برتر فروتر آید، - انتهی، عظم لامی که آن را عظم لسانی نیز می گویند استخوانی است کوچک متساوی القسمه به شکل نعل اسب در قسمت فوقی عنق در تحت زبان و فوق غضاریف حنجره واقع است و به هیچ استخوانی نپیوسته و در میان اجزاء لینۀ قدامی عنق معلق است و دارای جسم یا قسمت وسطی و دو کنار است: جسم آن - از قدام محدب و دارای سطح قدامی و سطح خلفی و کنار اعلی و کنار اسفل است، سطح قدامی - آن را زائده ای است صلیبی که عضلات زنخ و لامی و ضرس و لامی و سهم و لامی و عضلۀ دو بطن بدان می پیوندند، سطح خلفی - مقعر و از غشاء درقی و لامی پوشیده شده است، کنار تحتانی - نازک و به آن عضلات قص و ترقوه و لامی و کتف و لامی متصل میشود، کناره فوقانی نیز نازک و به آن غشاء در قی و لامی و عضلۀ زبان و لامی محکم میشوند، طرفین آن دارای دو شاخه و هر شاخه ای معروف به قرن لامی است، دو قرن فوقانی - که قرن کوچک نیز نامند - واقع در محل اتصال جسم به قرن بزرگ و رباط سهم و لامی بدانها پیوسته، دو قرن تحتانی - که به قرن بزرگ معروف و بجای اطراف نعل اسب اند - طرف قدامشان عریض تر از خلف، از فوق به تحت مسطح و عضلۀ مضیق وسطی حلق بدانها میپوندد، ماهیت: اجزاء صلبۀ آن بیشتر از اسفنجی است از پنج نقطه که یکی برای بدن و یکی برای هر یک ازقرنهاست شروع کرده، (تشریح میرزا علی ص 97 و 98)
منسوب به لام،
لامه، لامک، لام الف:
پیچیده یکی لامی میرانه به سر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر،
(نسخه ای از سوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سنگی که بدان سر شکنند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). ج، امائم. (ناظم الاطباء). و رجوع به امیمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نیکوقد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوش قدوقامت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ممال امام:
گفت امت مشورت با که کنیم
انبیا گفتند با عقل امیم.
مولوی (مثنوی).
آفتابا با چو تو قبله و امیم
شب پرستی ّ و خفاشی می کنیم.
مولوی (مثنوی).
و رجوع به امام شود
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
نام سال هشتم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه یا سال هشتم نزول قرآن به مکه، در این سال سوره های سجده، لقمان، روم و عنکبوت که افتتاح هر چهار بالف لام میم است نازل شد
لغت نامه دهخدا
(می ی)
منسوب به لام، از نامهای اجدادی. سمعانی گوید: هذه النسبه الی الجدالاعلی و هو ابوالسکین زکریا بن یحیی بن عمر بن حصین بن عبید بن منهن بن حارثه بن خزیمه بن اوس بن حارثه بن لام الطائی الکوفی حدث عن عم ابیه زحربن حصن اللامی الطائی و عبدالرحمن بن محمدالبخاری و ابی بکر بن عیاش و روی عنه الحسن بن محمد بن الصباح الزعفرانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابوبکر بن ابی الدنیا و کان ثقه. قال ابوسلیمان بن زبرسنه 241 فیهاتوفی ابوالسکین الطائی. (الانساب سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لهموم. سادات. بزرگان: یمشون فی حلق الماذی سابقهً مشی الضراغمه الاسد اللهامیم. (اسماعیل بن یسار)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور، (ظفرنامۀ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434)
لغت نامه دهخدا
ح، میلادی حاء میم، نام چند سوره از قرآن مجید است، رجوع به حم شود
لغت نامه دهخدا
ابومحمد بن من اﷲ المحکمی، وی در اوائل قرن چهارم هجری به دعوی نبوت برخاست و کتابی به تقلید قرآن مجید نوشته مدعی وحی شد، خاله و همشیرۀ او که از ساحرات و کاهنات بودند به وی گرویدند، این پیغمبرکاذب به قبیلۀ غماره انتساب داشت و در تاریخ 315 هجری قمری در زد و خوردی که در بیرون شهر طنجه وقوع یافت بقتل رسید، پس از وی پسر او عیسی در بین قبیلۀ خویش نفوذ و اقتدار بسیار یافت، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
فضای خالی در جلو عرشۀ عقبی کشتی. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی از مشک آباد ساری، (مازندران و استرآباد رابینو ص 6، 13، 48، 49، 121، 158 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان گیلخوران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در یازده هزارگزی شمال خاوری جویبار کنار رود خانه سیاهرود، دشت معتدل و مرطوب و مالاریائی، دارای 1300 تن سکنۀ شیعۀمازندرانی زبان، آب از رود خانه سیاه چاه، محصول برنج و غلات و پنبه و کنجد و صیفی، شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام محلی به خرسونس کاریه، (ایران باستان ج 2 ص 1112)
لغت نامه دهخدا
نام محلی بسواد کوه و بدانجا کتیبه ای پهلوی باشد، دهی از دهستان کسلیان، بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع در 13 هزارگزی خاوری زیرآب، دامنه، مرطوب و مالاریائی، دارای 250 تن سکنه مازندرانی و فارسی زبان، آب آن از چشمه و رود خانه محلی، محصول برنج و غلات، شغل اهالی زراعت و گاوداری، صنایع دستی زنان، شال و کرباس بافی، راه آن مالرو است، برج و قلعۀ خرابه ای که در اوایل قرن پنجم هجری بنا شده در نزدیک این آبادی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است بسیار بزرگ، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام رودخانه ای است بس بزرگ، (فرهنگ جهانگیری) :
ز جود چون چه زمزم ز پای اسماعیل
پدید شد ز کفش بحر قلزم و زامیم،
سوزنی،
و رجوع به فرهنگ جانسن انگلیسی و نیز رجوع به زادمیم شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لهمم. مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان دورود، بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسۀ ساری به بهشهر، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 420 تن سکنۀ شیعه فارسی و مازندرانی زبان، آب آن از چاه و چشمه، محصول آن غلات، صیفی، توتون، سیگار، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محله لالیم موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران، (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامیه
تصویر لامیه
لامیه در فارسی لوند: چکامه ای با پساوند ل
فرهنگ لغت هوشیار
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامی
تصویر لامی
لامی در فارسی بر گرفته از واژه اندلسی سگز غندرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیم
تصویر امیم
نیک بالا خوش اندام، کوفته بینی، شکسته سر، یاوه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامیم
تصویر تامیم
آهنگ کردن، قصد کردن آهنگیدن آهنگ کردن (آهنگ قصد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایم
تصویر لایم
((یِ))
ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ فارسی معین
از توابع کسلیان قائم شهر، برج لاجیم در قریه ی لاجیم سوادکوه قرار دارداین برج در شمار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی