درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرهالبق خوانند. (برهان). سده. (جهانگیری). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری). سارخکدار. سیاه درخت. قره آغاج
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گَواشیر
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) .سازنده. (برهان) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده. (لغت محلی شوشتر). مطربه. (یادداشت مؤلف). مغنی. (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : پس اندر ز رامشگران دوهزار همه ساخته رود روز شکار. فردوسی. زده ببزم تو رامشگران بدولت تو گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس. منوچهری. برآورد رامشگر کابلی ره رود با خامۀ زابلی. اسدی. بدش نغز رامشگری چنگزن یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن. اسدی. و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص). خروش چنگ رامشگر برآمد بخار می ز معده بر سر آمد. نظامی. غزل برداشته رامشگر رود که بدرود ای نشاط و عیش بدرود. نظامی. ، خواننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) (برهان) (ولف). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ خطی) (فرهنگ اوبهی) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی. (فرهنگ سروری) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری). گوینده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) : با ماه سمرقند کن آیین سپرجی رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند. عمارۀ مروزی. نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر. ابوالمثل. زمین باغ گشت از کران تا کران ز شادی و آواز رامشگران. فردوسی. برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. سپهدار کیخسروو مهتران نشستند و خواندند رامشگران. فردوسی. بر آواز رامشگران می خورند چو ما مردمان رابکس نشمرند. فردوسی. می آورد (کیخسرو) و رامشگران را بخواند وز آواز ایشان همه خیره ماند. فردوسی. ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر. فرخی. یکی مرغ بر شاخسار از برش که بودی گه بزم رامشگرش. اسدی. نه عجب گر فلک شود مطرب ماه، ساقی و زهره رامشگر. مسعودسعد. از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته. خاقانی. ، و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست: می روشن آورد و رامشگران هم اندرخورش باگهر مهتران. فردوسی. بهر جای گاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی. فردوسی. تو گفتی در و بام رامشگریست زمانه بآرامش دیگریست. فردوسی. بفرمودتا خوان بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند. فردوسی. به رامشگری گفت امروز رود بیارای با پهلوانی سرود. فردوسی. فرخت باد سر سال چنینت هر سال بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر. فرخی. لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او با طرب گردد و با رامش و با رامشگر. فرخی. ز رامشگران رامشی کن طلب که رامش بود نزد رامشگران. منوچهری. یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری نزد رامشگری. منوچهری. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و میگسار. اسدی. عقل رامشگری است روح افزای عدل مشاطه ای است ملک آرای. سنایی. شبی بی رودو رامشگر نبودند زمانی بی می و ساغر نبودند. نظامی. جنیبت بر لب شهرود بستند ببانگ رود و رامشگر نشستند. نظامی. نشسته برامش ز هر کشوری غریب اوستادی و رامشگری. نظامی. ، اهل عیش و عشرت. (ناظم الاطباء)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس) (انجمن آرا) (منتخب اللغات) (رشیدی) (شرفنامۀ منیری) .سازنده. (برهان) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده. (لغت محلی شوشتر). مطربه. (یادداشت مؤلف). مغنی. (ناظم الاطباء). نغمه پرداز. (از شعوری ج 2 ورق 5). نوشته اند که رامش مخفف آرامش است چون ساز و نغمه باعث آرامش دل میشود لهذا در اینجا مجازاً اطلاق مسبب برسبب کرده اند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : پس اندر ز رامشگران دوهزار همه ساخته رود روز شکار. فردوسی. زده ببزم تو رامشگران بدولت تو گهی چکاوک و گه راهی و گهی قالوس. منوچهری. برآورد رامشگر کابلی ره رود با خامۀ زابلی. اسدی. بدش نغز رامشگری چنگزن یکی نیمه مرد و یکی نیمه زن. اسدی. و رامشگر چون سرکیس رومی وباربد که این همه نواها نهاده است و دستانها. (مجمل التواریخ و القصص). خروش چنگ رامشگر برآمد بخار می ز معده بر سر آمد. نظامی. غزل برداشته رامشگر رود که بدرود ای نشاط و عیش بدرود. نظامی. ، خواننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) (برهان) (ولف). درست مقابل مویه گر. (فرهنگ شاهنامه). خنیاگر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ خطی) (فرهنگ اوبهی) (شعوری ج 2 ورق 5). سرودگوی. (فرهنگ سروری) (صحاح الفرس) (شرفنامۀ منیری). گوینده. (آنندراج) (انجمن آرا) (منتخب اللغات). نغمه ساز. (ناظم الاطباء) : با ماه سمرقند کن آیین سپرجی رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند. عمارۀ مروزی. نقل ما خوشۀ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر. ابوالمثل. زمین باغ گشت از کران تا کران ز شادی و آواز رامشگران. فردوسی. برآمد هم آواز رامشگران همه شهر روم از کران تا کران. فردوسی. سپهدار کیخسروو مهتران نشستند و خواندند رامشگران. فردوسی. بر آواز رامشگران می خورند چو ما مردمان رابکس نشمرند. فردوسی. می آورد (کیخسرو) و رامشگران را بخواند وز آواز ایشان همه خیره ماند. فردوسی. ز تو این مجلس ما جملگی آراسته گشت مجلس آراسته و مرغ در او رامشگر. فرخی. یکی مرغ بر شاخسار از برش که بودی گه بزم رامشگرش. اسدی. نه عجب گر فلک شود مطرب ماه، ساقی و زهره رامشگر. مسعودسعد. از عکس می مجلس چنان چون باغ زرین درخزان باغ از دم رامشگران مرغان گویا داشته. خاقانی. ، و چون غالباً یک تن خوانندگی و مطربی یا سازندگی و مطربی میکرده است از این روی رامشگر در هر دو معنی مطرب و مغنی نیز بکار رفته است و شواهد زیر هر دو معنی راست: می روشن آورد و رامشگران هم اندرخورش باگهر مهتران. فردوسی. بهر جای گاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی. فردوسی. تو گفتی در و بام رامشگریست زمانه بآرامش دیگریست. فردوسی. بفرمودتا خوان بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند. فردوسی. به رامشگری گفت امروز رود بیارای با پهلوانی سرود. فردوسی. فرخت باد سر سال چنینت هر سال بزم تو با بت و با جام و می و رامشگر. فرخی. لیکن این ماه که پیش آمد ماهی است که او با طرب گردد و با رامش و با رامشگر. فرخی. ز رامشگران رامشی کن طلب که رامش بود نزد رامشگران. منوچهری. یکی هاتف از خانه آواز داد چو رامش بری نزد رامشگری. منوچهری. چو از می گران شد سر باده خوار سته گشت رامشگر و میگسار. اسدی. عقل رامشگری است روح افزای عدل مشاطه ای است ملک آرای. سنایی. شبی بی رودو رامشگر نبودند زمانی بی می و ساغر نبودند. نظامی. جنیبت بر لب شهرود بستند ببانگ رود و رامشگر نشستند. نظامی. نشسته برامش ز هر کشوری غریب اوستادی و رامشگری. نظامی. ، اهل عیش و عشرت. (ناظم الاطباء)
آلگی از دسته آلگهای قهوه یی که سر دسته تیره لامینرها میباشد. این آلگ در دریاها به تخته سنگها می چسبد و برخی گونه هایش دارای رشته هایی برگی شکل و مسطح بشکل نوار بطول چند متر و عرض 10 تا 15 سانتیمتر است. این رشته ها ممکنست ساده و یا منشعب باشند. این آلگ بعنوان علوفه چهارپایان از دریاها جمع آوری میشود و مورد استفاده قرار میگیرد و همچنین الیاف آنرا در جراحی در معالجه فیستولها بکار میبرند
آلگی از دسته آلگهای قهوه یی که سر دسته تیره لامینرها میباشد. این آلگ در دریاها به تخته سنگها می چسبد و برخی گونه هایش دارای رشته هایی برگی شکل و مسطح بشکل نوار بطول چند متر و عرض 10 تا 15 سانتیمتر است. این رشته ها ممکنست ساده و یا منشعب باشند. این آلگ بعنوان علوفه چهارپایان از دریاها جمع آوری میشود و مورد استفاده قرار میگیرد و همچنین الیاف آنرا در جراحی در معالجه فیستولها بکار میبرند