جدول جو
جدول جو

معنی لامرد - جستجوی لغت در جدول جو

لامرد
(مِ)
دیهی به فارس دوازده فرسنگ میانۀ جنوب و مشرق گله دار. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنارراه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر، مالاریائی. دارای 510 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از قنات وچشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و پیاز و انار و شغل اهالی آن زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامرد
تصویر نامرد
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
فاقد خصلت های انسانی پسندیده، ناجوان مرد، ناکس، بی تعصب، بی غیرت، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
پایمرد، یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، شفیع، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرد
تصویر امرد
جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد، ساده زنخ، بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
(لَ مَ)
نام موضعی به چهاردانگۀ مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 133)
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیۀ شمالی ماد (آذربایجان) سکونت داشته اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی مروت. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، ناکس. بی غیرت. (ناظم الاطباء). بی حمیت. بی عار و ننگ. بی تعصب. بی رگ. بی درد. بی عار. که مردانگی وشجاعت و دلیری ندارد. دشنام گونه ای است:
دمان طوس نامرد ناهوشیار
چرا برد لشکر به سوی حصار.
فردوسی.
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست.
ناصرخسرو.
به نزد چون تو ناجنسی چه دانائی چه نادانی
بدست چون تونامردی چه نرم آهن چه روهینا.
سنائی.
و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی... نامرد را چه محمل باشد. (کتاب النقض ص 415).
بر چنین قلعه مرد یابد بار
نیست نامرد را در این دز کار.
نظامی.
اگر غیرت بری بادرد باشی
وگر بی غیرتی نامرد باشی.
نظامی.
هرکه بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست.
مولوی.
تا بدین دام و رسن های هوا
مرد تو گردد ز نامردان جدا.
مولوی.
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
گر من این عهد به پایان نبرم نامردم.
سعدی.
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست
نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم.
سعدی.
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز.
سعدی.
، بزدل. (آنندراج). ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. (از ناظم الاطباء). بددل. ترسنده. بی ثبات و بی استقامت:
مرد جانان نه ای مکن دعوی
زآنکه نامرد مرد جانان نیست.
عطار.
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد.
پوریای ولی.
، حریص. آزمند. (از ناظم الاطباء) : نامردان پای آبله کردند و مردان تن آبله کردند. (کیمیای سعادت) ، آنکه بر زنان قادر نباشد. (آنندراج). عنّین. (منتهی الارب). مردی که قادر بر جماع نباشد. (فرهنگ نظام). کسی که با زن نزدیکی نتواند. (ناظم الاطباء). که مردی ندارد. که فاقد رجولیت است. که بر انجام دادن وظایف زناشوئی توانا نیست:
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد بکر بی خطر است.
خاقانی.
با دانش من نساخت دهر آری
دانش بکر است و دهر نامرد است.
خاقانی.
، آنکه مرد نیست:
نه هر کو زن بود نامرد باشد
زن آن مرد است کو بیدرد باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ژزف کنت دو. باستان شناس فرانسوی. مولد پاریس (1774-1842 میلادی) ، پسر وی لئون متولد به پاریس (1807-1869 میلادی). نیز باستان شناسی معروف است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام کرسی بخش در ایالت ’ژیرند’ از ولایت بردو. دارای 1217 سکنه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایمرد. یاری دهنده. دستیار:
سالاربار مطران پامرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ساده زنخ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بی ریش. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). جوانی که شاربش دمیده ولی ریش نیاورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بی ریش و ساده زنخ. (آنندراج). بیموی. ساده روی. ساده. (فرهنگ فارسی معین). پروند و چره یعنی پسر ساده زنخ که هنوز ریش برنیاورده باشد. (ناظم الاطباء) :
امردی و کوسه ای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
بی غیرت، ناکس، بی حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان اشراف انگلیسی لرد: مراسله ای از لارد کلارندن وزیر امور خارجه انگلیس در جوف آن بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامرد
تصویر پامرد
یاری دهنده، دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
((مَ))
پست، بی غیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
((اَ رَ))
بی ریش، پسر، پسر بدکار، مفعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکاره، بی ریش، پشت پایی، ساده، ساده روی، مخنث، مفعول، نامرد، هیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی حمیت، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون
متضاد: مرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاقد صفت مردانگی، ناجوانمرد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب بهشهر، از توابع چهاردانگه
فرهنگ گویش مازندرانی