جوانۀ بیضی شکل درشتی که در سومین یا چهارمین بهار از عمر درختان سیب و گلابی در انتهای جوانه های درختان مذکور ظاهر میشود و براثر شکفتن آن چند برگ و گل آذین دیهیمی که حامل چندغنچه است به وجود میاید، (گیاه شناسی ثابتی ص 223)
جوانۀ بیضی شکل درشتی که در سومین یا چهارمین بهار از عمر درختان سیب و گلابی در انتهای جوانه های درختان مذکور ظاهر میشود و براثر شکفتن آن چند برگ و گل آذین دیهیمی که حامل چندغنچه است به وجود میاید، (گیاه شناسی ثابتی ص 223)
لاجورد، سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
لاجورد، سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان درّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صفت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان دُرّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زَمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صِفَت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رُخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
آن ترزمارکیزدو. نویسندۀ کتبی در امر تعلیم و تربیت. مولد پاریس. (1647-1733 میلادی). خانه وی محفل مشهور ادبی بود ژان. وکیل پارلمان انگلیسی و ماژور ژنرال و لیوتنان کرمول. وی سرانجام علیه پارلمان قیام کرد. (1619-1683م.) ژان هانری. فیلسوف وریاضی دان فرانسوی. مولد مول هوز. (1777-1728 میلادی)
آن ترزمارکیزدو. نویسندۀ کتبی در امر تعلیم و تربیت. مولد پاریس. (1647-1733 میلادی). خانه وی محفل مشهور ادبی بود ژان. وکیل پارلمان انگلیسی و ماژور ژنرال و لیوتنان کرمول. وی سرانجام علیه پارلمان قیام کرد. (1619-1683م.) ژان هانری. فیلسوف وریاضی دان فرانسوی. مولد مول هوز. (1777-1728 میلادی)
دیهی به فارس دوازده فرسنگ میانۀ جنوب و مشرق گله دار. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنارراه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر، مالاریائی. دارای 510 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از قنات وچشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و پیاز و انار و شغل اهالی آن زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دیهی به فارس دوازده فرسنگ میانۀ جنوب و مشرق گله دار. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنارراه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر، مالاریائی. دارای 510 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از قنات وچشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و پیاز و انار و شغل اهالی آن زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
محلی در هفتاد و چهار هزارگزی گرمسار میان سرخ دشت و بیابانک، آنجا ایستگاه ترن باشد، نام دومین ایستگاه راه آهن سمنان بتهران واقع در دهستان سرخه، بخش مرکزی شهرستان سمنان در 39 هزارگزی سمنان، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محلی در هفتاد و چهار هزارگزی گرمسار میان سرخ دشت و بیابانک، آنجا ایستگاه ترن باشد، نام دومین ایستگاه راه آهن سمنان بتهران واقع در دهستان سرخه، بخش مرکزی شهرستان سمنان در 39 هزارگزی سمنان، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دوشه دو لمبورگ، ایالت قدیمی از هلند که امروزه میان بلژیک و هلند تقسیم شده است. قسمت متعلق به بلژیک دارای 360هزارو قسمت متعلق به هلند دارای 545هزار تن سکنه است
دوشه دو لمبورگ، ایالت قدیمی از هلند که امروزه میان بلژیک و هلند تقسیم شده است. قسمت متعلق به بلژیک دارای 360هزارو قسمت متعلق به هلند دارای 545هزار تن سکنه است
لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود: زمین جزع و دیوارها لازورد درش زر و بیجاده بر زر زرد. اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخۀ کتاب خانه مؤلف). چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر طارم لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). بنزدیک تابوت زرین مگرد که دیدی در آن خانه لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). و لوح از لازورد بر بالین مرد نهاده. (مجمل التواریخ). صاحب الجماهر گوید: اللازورد، یسمی بالرومیه ارمیناقون کأنّه نسبه الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیه و الی خراسان و العراق من بدخشان و قیل العوهق هو اللازورد و هو فی شعر زهیر بخلافه: تراخی به حب الضحاء و قد رأی سماوه قشراء الوظیفین عوهق قیل الضحاء للابل مثل الغذاء للناس و السماوه اشخص. و قشراء الوظیفین النعامه. و العوهق الطویله و وزنه بالقیاس الی القطب سبعه و ستون و ثلثان و ربع و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر معدنه قرب جبل البیحاذی ببدخشان و اعظم مایوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ و مادام صحیحاً فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد وفی اکثر الحال یکون علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیه کالحباب و اذا سحق وهو برخاوته مؤاتی للطحن اشرق لونه و جاء منه صبغ مؤنق لایدانیه شی من اشباهه. و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث بنگ لعده من شجر الفرصاد بها و هی قریبه من زروبان فی الندره مالا یتخلف عن کراثی رخاوه و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبعالخضرهالفستقیه و نظن به انه دهنج الا ان وقره یعطی فی الاذابه عشره دراهم فضه فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج ان النازل منه نحاس و لا فضه والله الموفق الجماهر فی معرفه الجواهر صص 195- 196. و رجوع به لاژورد شود
لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود: زمین جزع و دیوارها لازورد درش زر و بیجاده بر زر زرد. اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخۀ کتاب خانه مؤلف). چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر طارم لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). بنزدیک تابوت زرین مگرد که دیدی در آن خانه لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). و لوح از لازورد بر بالین مرد نهاده. (مجمل التواریخ). صاحب الجماهر گوید: اللازورد، یسمی بالرومیه ارمیناقون کأنّه نسبه الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیه و الی خراسان و العراق من بدخشان و قیل العوهق هو اللازورد و هو فی شعر زهیر بخلافه: تراخی به حب الضحاء و قد رأی سماوه قشراء الوظیفین عوهق قیل الضحاء للابل مثل الغذاء للناس و السماوه اشخص. و قشراء الوظیفین النعامه. و العوهق الطویله و وزنه بالقیاس الی القطب سبعه و ستون و ثلثان و ربع و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر معدنه قرب جبل البیحاذی ببدخشان و اعظم مایوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ و مادام صحیحاً فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد وفی اکثر الحال یکون علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیه کالحباب و اذا سحق وهو برخاوته مؤاتی للطحن اشرق لونه و جاء منه صبغ مؤنق لایدانیه شی ُ من اشباهه. و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث بنگ لعده من شجر الفرصاد بها و هی قریبه من زروبان فی الندره مالا یتخلف عن کراثی رخاوه و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبعالخضرهالفستقیه و نظن به انه دهنج الا ان وقره یعطی فی الاذابه عشره دراهم فضه فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج ان النازل منه نحاس و لا فضه والله الموفق الجماهر فی معرفه الجواهر صص 195- 196. و رجوع به لاژورد شود
کفتار. (از المرصع) ، فرزندمرده شدن. (منتهی الارب). مردن بچۀ زن یا شتر ماده. مردن فرزندیا فرزندان کسی. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران مرگ رسیده شدن. (منتهی الارب). اماته قوم،مرگ افتادن در شتران و نیز در گوسفندانشان. (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در پختن و گداختن گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ما اموته ، چه مرده دل است او و از آن مرگ دل او را قصد کنند زیرا هر فعل که زیادت نپذیرد از آن تعجب نیاورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کفتار. (از المرصع) ، فرزندمرده شدن. (منتهی الارب). مردن بچۀ زن یا شتر ماده. مردن فرزندیا فرزندان کسی. (از اقرب الموارد) ، خداوند شتران مرگ رسیده شدن. (منتهی الارب). اماته قوم،مرگ افتادن در شتران و نیز در گوسفندانشان. (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در پختن و گداختن گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ما اَموَتَه ُ، چه مرده دل است او و از آن مرگ دل او را قصد کنند زیرا هر فعل که زیادت نپذیرد از آن تعجب نیاورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بزرگترین بندر آلمان که در دهانۀ رود الب در دریای شمال واقع است، این شهر بعد از برلین بزرگترین شهرهای این کشور میباشد، 34 بازرگانی آلمان از طریق این بندر انجام میشود و چون در دهانۀ رود الب قرار گرفته و این رود قابل کشتیرانی است، طبعاً این وضع به بازرگانی این بندر کمک بزرگی کرده، ماشین آلات، پارچه و مواد شیمیائی قسمتی توسط راه آهن و پاره ای بوسیلۀ راههای آبی از نقاط مختلف آلمان به این بندر وارد و به بازارهای دنیا برای فروش صادر میشوند، هامبورگ مرکز قندسازی، تصفیۀ نفت، فلزکاری و کشتی سازی آلمان است، جمعیت آن مطابق آمار سال 1950م، 160560 تن میباشد
بزرگترین بندر آلمان که در دهانۀ رود الب در دریای شمال واقع است، این شهر بعد از برلین بزرگترین شهرهای این کشور میباشد، 34 بازرگانی آلمان از طریق این بندر انجام میشود و چون در دهانۀ رود الب قرار گرفته و این رود قابل کشتیرانی است، طبعاً این وضع به بازرگانی این بندر کمک بزرگی کرده، ماشین آلات، پارچه و مواد شیمیائی قسمتی توسط راه آهن و پاره ای بوسیلۀ راههای آبی از نقاط مختلف آلمان به این بندر وارد و به بازارهای دنیا برای فروش صادر میشوند، هامبورگ مرکز قندسازی، تصفیۀ نفت، فلزکاری و کشتی سازی آلمان است، جمعیت آن مطابق آمار سال 1950م، 160560 تن میباشد
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
کمی لاجورد در آب می ریزید: سفری که در پیش دارید به روی آب خواهد بود پارچه ها را با لاجورد رنگ می کنید: یک مدت طولانی را دور از منزلتان خواهید گذارند دیگران اشیائی را با لاجورد رنگ می زنند: موفقیت سریع خواب رنگ لاجوردی: ترفیع در کار – بالارفتن مقام آسمان را برنگ لاجوردی می بینید: روابط عشقی مورد رضایت شما خواهند بود. پارچه برنگ لاجوردی: خوشبختی لباسی بتن دارید که برنگ لاجوردی است: یک تغییر خوشایند دراطراف شما - کتاب سرزمین رویاها رنگ لاجوردی رنگ آبی کبود است و این رنگ به طور کلی در رویاها رنگ خوبی نیست و به ماتم و عزا تعبیر می شود. رنگ ها هر یک تعبیر خاصی دارند. حتی رنگ سیاه که در زندگی روزمره نشان عزاداری است در خواب فر و شکوه و بزرگی است ولی گبودی خوب نیست و دیدن لاجورد که رنگ آبی کبود است میمنت ندارد. این رنگ در هر شرایط و موقعیتی دیده شود مطلوب نیست. منوچهر مطیعی تهرانی
کمی لاجورد در آب می ریزید: سفری که در پیش دارید به روی آب خواهد بود پارچه ها را با لاجورد رنگ می کنید: یک مدت طولانی را دور از منزلتان خواهید گذارند دیگران اشیائی را با لاجورد رنگ می زنند: موفقیت سریع خواب رنگ لاجوردی: ترفیع در کار – بالارفتن مقام آسمان را برنگ لاجوردی می بینید: روابط عشقی مورد رضایت شما خواهند بود. پارچه برنگ لاجوردی: خوشبختی لباسی بتن دارید که برنگ لاجوردی است: یک تغییر خوشایند دراطراف شما - کتاب سرزمین رویاها رنگ لاجوردی رنگ آبی کبود است و این رنگ به طور کلی در رویاها رنگ خوبی نیست و به ماتم و عزا تعبیر می شود. رنگ ها هر یک تعبیر خاصی دارند. حتی رنگ سیاه که در زندگی روزمره نشان عزاداری است در خواب فر و شکوه و بزرگی است ولی گبودی خوب نیست و دیدن لاجورد که رنگ آبی کبود است میمنت ندارد. این رنگ در هر شرایط و موقعیتی دیده شود مطلوب نیست. منوچهر مطیعی تهرانی