نام شهری، گزنفون گوید کورش پس از جنگ با کرزوس و شکست دادن وی پس از عقد معاهده به دسته ای از سپاهیان سنگین اسلحۀ مصری که مردانه حرب و مقاومت کرده بودند شهرهائی در صفحات علیا داد که هنوز (زمان کزنفون) به شهرهای مصری معروفند و علاوه بر آن لاریس و سیل لن را که در نزدیکی سیمه و به مسافت کمی از دریاست بدانها بخشید و این محلها امروز هم در تصرف اعقاب مصریان است، (ایران باستان ج 1 ص 362)
نام شهری، گزنفون گوید کورش پس از جنگ با کرزوس و شکست دادن وی پس از عقد معاهده به دسته ای از سپاهیان سنگین اسلحۀ مصری که مردانه حرب و مقاومت کرده بودند شهرهائی در صفحات علیا داد که هنوز (زمان کزنفون) به شهرهای مصری معروفند و علاوه بر آن لاریس و سیل لن را که در نزدیکی سیمه و به مسافت کمی از دریاست بدانها بخشید و این محلها امروز هم در تصرف اعقاب مصریان است، (ایران باستان ج 1 ص 362)
لافیس، (برهان)، نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد، (غیاث) : تو گوئی که عفریت لاقیس بود به زشتی نمودار ابلیس بود، سعدی، در همه روم و شام چون کفر ابلیس و فسق لاقیس چنان مجهور شده است، (زیدری)
لافیس، (برهان)، نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد، (غیاث) : تو گوئی که عفریت لاقیس بود به زشتی نمودار ابلیس بود، سعدی، در همه روم و شام چون کفر ابلیس و فسق لاقیس چنان مجهور شده است، (زیدری)
نام جزیره معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی) در نخستین جزیره آن روید، حکیم اسدی در مثنوی گوید: سه هفته چو راندند دل شادکام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیره به پهنای کشور سرش همه بیشه وقواق بود از برش،
نام جزیره معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی) در نخستین جزیره آن روید، حکیم اسدی در مثنوی گوید: سه هفته چو راندند دل شادکام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیره به پهنای کشور سرش همه بیشه وقواق بود از برش،
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل متصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صَلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل مُتصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)