جدول جو
جدول جو

معنی لافند - جستجوی لغت در جدول جو

لافند
(فَ)
ریسمان (اعم از پنبه و غیره). در گیلکی امروز هم متداول است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لافنده
تصویر لافنده
لاف زننده،، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
پیرراپ نوی ّ. تراژدی نویس فرانسوی. مولد لالند (پریگور) (1773-1846 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دِلْ اَ فَ)
حاج احمد الافندی، الاسلامبولی. او راست: تحفهالناسک فی بیان المناسک در فقه حنفی منطبعۀ دمشق بسال 1303 ه. ق. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
صفت لافنده
لغت نامه دهخدا
دپارتمان د، نام دپارتمانی متشکل از قسمتی از گاسکنی، دارای دو آرندیسمان و 28 کانتون و 334 کمون و 257186 تن سکنه
نام منطقۀ ریگزار و بالخصوص باطلاقی در جنوب شرقی فرانسه میان اقیانوس اطلس و گارن و تپه های آرمانیاک و آدور
لغت نامه دهخدا
لند، آلت تناسل باشد به زبان هندی، (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
آفند. (از مؤید الفضلاء). رجوع به آفند شود، دیگ افزار و بوی افزار، رنگ شکوفه و گونۀ آن، صنف هرچیز و گونۀ آن. (منتهی الارب) ، دهانها و به این معنی جمع واژۀ فم است. (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). دهانها. (ناظم الاطباء) :
به نیک نامی اندرجهان زیاد مباد
بجز به نیکی نام نکوش در افواه.
فرخی.
بحکم آنکه در افواه مردم است... همه ساله جان مردم بخورد. (کلیله و دمنه). هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله ودمنه). در افواه افتاد که ایشان بر مجادلۀ ایلک خان پشیمان گشته اند و عذر می گویند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187). به افواه میگفتند که مؤیدالدوله دل فایق را فریفته بود و او را بتحف بسیار و هدایای فراوان ازراه برد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47). به اشداق آن مخاوف و افواه آن نتایف فرورفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان ذکر سیرت نیکش به افواه بگفتند. (گلستان). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده. (گلستان). بر دست و زبان ایشان هرچه رفته شودقولاً و فعلاً هرآینه در افواه افتد. (گلستان). ذکر سیرت خوبش در افواه بگفتند. (گلستان).
بلبل بوستان حسن توام
چون نیفتد سخن در افواهم.
سعدی.
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسری فتاد.
سعدی.
و رجوع به فم و فوه شود.
- افواه بلد، اوائل شهری. (از منتهی الارب) : دخلوا فی افواه البلد و خرجوا من ارجلها، از اوائل شهر درآمدند و از اواخر آن بیرون شدند. (ناظم الاطباء).
، مأخوذ از تازی، خبر و خبر مشهور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نام کرسی بخش از ولایت برژراک در ایالت دردنی به فرانسه. دارای راه آهن و 2005 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(فَدَ / دِ)
آنکه لافد. آنکه لاف زند:
از این لافندگان و آوازجویان بگذر ای حجت
که تو مرد حق و زهدی نه مرد لاف و آوازی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از لافنده
تصویر لافنده
آنکه خودستایی کند، آنکه دعوی باطل کند جمع لاغندگان
فرهنگ لغت هوشیار
چادرشب، پارچه ای برای بستن رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمان
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که درموقع تحویل گرفتن گاو یا گوسفند از نگهدارنده
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمان مخصوص بستن بار بر روی حیوان بارشکاین ریسمان در مواقعی
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب بافته شده از موی دم گاو
فرهنگ گویش مازندرانی