جدول جو
جدول جو

معنی لاغری - جستجوی لغت در جدول جو

لاغری
(فِ)
دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 52 هزارگزی باختری نورآباد. دارای سیصد تن سکنه. مذهب اهالی شیعه و زبانشان لکی و فارسی و محصول غلات و تریاک و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. و راه مال رو است و ساکنین از طایفه محمدخانی و قسمتی چادرنشین هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
لاغری
(غَ)
نام پسر امیر دانشمند بهادر، از سران لشکر اولجایتو سلطان، حافظ ابرو گوید چون میان ملک فخرالدین حاکم هرات و امیر دانشمند بهادر که از جانب اولجایتوبه تصرف آن شهر گماشته شده بود جنگ درگرفت و بوساطت برخی قرار بر این شد که ملک فخرالدین چندی به قلعۀامان کوه رود و شهر را به تصرف امیر دانشمند دهد تا وی پیش سلطان عذر او بخواهد، ملک فخرالدین این لاغری را به گروگان خواست تا با خود به قلعه برد. دانشمند بهادر مقرر فرمود که لاغری با ده سوار از اکابر و اعیان مصاحب ملک فخرالدین به قلعۀ امان کوه رود. چون ملک فخرالدین به امان کوه رسید روز دیگر لاغری را با اسعاف مقاصد و انجاح مآرب و ملتمسات بازگردانید و نزد پدرش دانشمند بهادر هدیه ها فرستاد و گفت ’امیر بزرگ دانشمند بهادر بداند که ما با سخن خود رسیدیم... و امیر لاغری را با حصول امانی مراجعت دادیم’. ولی در نهان محمد سام را که از چاکران خویش بود در هرات گذاردو تأکید کرد که شهر به تصرف دانشمند بهادر ندهد و پس از آنکه دانشمند بهادر برای سرکوبی محمد سام و تصرف هرات بدانجا درآمد و بتمهیدی که محمد سام کرده بود به قتل رسید این لاغری نیز که همراه پدر بود کشته شد. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی صص 22- 35 شود
نام یکی از شعرای ایران و این رباعی او راست:
اشک که از چشم ترم ریخته
هست بخون جگر آمیخته
ده بده و شهر به شهر از غمت
لاغری دلشده بگریخته.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
لاغری
(غَ)
خلاف سمن. بی گوشتی تن. ضوی. نحافت. نحیفی. نزاری. هزال. ضمور. غثاثت. طلس. نحول. سهام. سخافه. سفی. وهط. ضرّ. قضف. قضف. قضافه. عجف. وعث. (منتهی الارب) :
چه کرد این چمان بارۀ بربری
که بایست کردن بدین لاغری.
فردوسی.
خواست تا عیبم کند پروردۀ بیگانگان
لاغری بر من گرفت آن کز گدائی فربه است.
سعدی.
سخفه، لاغری از گرسنگی. جخو، لاغری ران. سخف، لاغری از گرسنگی. شحوب، برگردیدن گونۀ چیزی از لاغری. شاهٌ هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. جوزل، ناقۀ افتاده از لاغری. جبج، فربه شدن بعد ضعف و لاغری. تدنیق، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. هیف، لاغری شکم. هوش، خردشکم گشتن از لاغری. نهکه، لاغری و سستی از بیماری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاغری
لاغر بودن نحیفی مقابل فربهی چاقی
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
لاغری
ذبول، نحیفی، نزاری
متضاد: چاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاغری
شما لاغر هستید: پولدار می شوید
یک زن خواب ببیند که لاغر شده: شانس در عشق
یک دختر جوان خواب ببیند که لاغر شده: او به خاطر از دست دادن معشوقش گریه فراوان خواهد کرد
شما لاغر می شوید: پولهای غیره منتظره
شما برای لاغر شدن رنج بسیار می کشید:از شما تقاضای ازدواج خواهد شد
یک مرد خواب ببیند که لاغر می شود: او به کارهای سودمند و پرسودی دست خواهد زد.
اگر لاغر شد نقصان مال بود. اگر دید با لاغری ضعف داشت و رویش زرد بود غم و بیماری بود.
- کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لاغری
ركاكةً
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به عربی
لاغری
Scrawniness, Skinniness, Slenderness
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لاغری
maigreur, finesse
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لاغری
delgadez
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لاغری
magreza, esbelteza
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لاغری
Dünnheit, Magerkeit, Schlankheit
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به آلمانی
لاغری
chudość, szczupłość
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به لهستانی
لاغری
худоба , стройность
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به روسی
لاغری
худорлявість , худорба , стрункість
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لاغری
magerigheid, magerheid, slankheid
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به هلندی
لاغری
لاغری
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به اردو
لاغری
لاغری، از دست دادن
دیکشنری اردو به فارسی
لاغری
শুকনো , পাতলাতা
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به بنگالی
لاغری
ผอมแห้ง , ความผอม , ความผอมบาง
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به تایلندی
لاغری
ufinyu, wembamba
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لاغری
やせ細り , 痩せすぎ , ほっそり
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لاغری
消瘦 , 瘦弱 , 苗条
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به چینی
لاغری
רזון , רָזֶה , רָזוֹנוּת
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به عبری
لاغری
마름 , 마름 , 날씬함
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به کره ای
لاغری
kekurusan, kurus, kelangsingan
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لاغری
दुबला पन , पतलापन
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به هندی
لاغری
magrezza, snellezza
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لاغری
zayıflık, incelik
تصویری از لاغری
تصویر لاغری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساغری
تصویر ساغری
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، کیمخت، چسته، زرغب، سغری
کفل اسب، نوعی کفش
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
منسوب به ساغر، دهی در حوالی سمرقند، منسوب به ساغر، قصبه ای در دکن هندوستان. رجوع به ساغر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاغرو
تصویر لاغرو
بسیار لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغری
تصویر ساغری
چرمی که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش است ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغیر
تصویر لاغیر
((غَ یْ))
نه دیگری، نه چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساغری
تصویر ساغری
پوست دباغی شده اسب یا خر، پوست کفل اسب یا خر، نوعی کفش که طلاب پوشند، سغری
فرهنگ فارسی معین