جدول جو
جدول جو

معنی لاغری

لاغری(غَ)
خلاف سمن. بی گوشتی تن. ضوی. نحافت. نحیفی. نزاری. هزال. ضمور. غثاثت. طلس. نحول. سهام. سخافه. سفی. وهط. ضرّ. قضف. قضف. قضافه. عجف. وعث. (منتهی الارب) :
چه کرد این چمان بارۀ بربری
که بایست کردن بدین لاغری.
فردوسی.
خواست تا عیبم کند پروردۀ بیگانگان
لاغری بر من گرفت آن کز گدائی فربه است.
سعدی.
سخفه، لاغری از گرسنگی. جخو، لاغری ران. سخف، لاغری از گرسنگی. شحوب، برگردیدن گونۀ چیزی از لاغری. شاهٌ هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. جوزل، ناقۀ افتاده از لاغری. جبج، فربه شدن بعد ضعف و لاغری. تدنیق، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. هیف، لاغری شکم. هوش، خردشکم گشتن از لاغری. نهکه، لاغری و سستی از بیماری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا