جدول جو
جدول جو

معنی لاعن - جستجوی لغت در جدول جو

لاعن
(عِ)
دورکننده، دشنام دهنده. دعای بد و نفرین کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاعن
شنه گر نفرین کننده لعن کننده نفرین کننده
تصویری از لاعن
تصویر لاعن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لادن
تصویر لادن
(دخترانه)
گل زینتی به رنگ زرد قرمز یا نارنجی (اسم لاتینی)، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاون
تصویر لاون
(دخترانه)
نام جایی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لعان
تصویر لعان
یکدیگر را لعن کردن، یکدیگر را نفرین کردن در نزد حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لادن
تصویر لادن
گلی زینتی به رنگ های زرد، قرمز و نارنجی با بوته ای کوتاه، بالارونده و برگ های درشت گرد
لادن سیبی: در علم زیست شناسی یک قسم لادن که ریشه اش دارای غده هایی شبیه سیب زمینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
بازی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده،، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
رونده. کوچ کننده. مسافر. راهی
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملعنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
لعنت کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقه) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنه و لعان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْ می)
دشنام دادن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم، تماجن. (از اقرب الموارد). رجوع به تماجن شود، بر یکدیگر لعنت خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیباکی نمودن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) :
طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند
ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم.
فرخی.
اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899).
جهد اسب بر سینه والرمح طاعن
شود گرد در دیده و السیف ضارب.
(منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی).
به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاعی
تصویر لاعی
بز دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابن
تصویر لابن
شیر دار، شیر خوراننده
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین نفریننده نفرین کننده بسیار لعن کننده بسیار نفرین کننده. یکدیگر را لعنت کردن نفرین کردن، چون مردی زن خود را بزنا نسبت کند امام هر دو را بلعن یکدیگر وا دارد. سپس آن زن بر مرد همیشه حرام شود و اگر بچه آورد بچه از آن مرد نسب نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعج
تصویر لاعج
سوزان مهر سوزان سوزان: هوای لاعج (عشق سوزان) جمع لواعج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعه
تصویر لاعه
بی تابی سوز و گداز، دلیر: مرد، چالاک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
ته خوان کسی که تا ته سخن را می خواند، بد خوان کسی که در کار برد واتنشان ها می لغزد
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به لادن نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاعن
تصویر ظاعن
فرارونده (کوچنده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملعنه، ریستگاه ها فریه انگیزان گجستگان فریه گر شنه گر جمع ملعنه (ملعنت) لعن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
دشنامگویی به هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعنه
تصویر لاعنه
مونث لاعن و شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه از دیر باز در نوشته ها و سروده های آمده خاقانی گوید: آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن بر آورم در تازی نیز واژگان لادن و لاذن آمده به این گل در لاتینی} لادانوم {گویند در پارسی به این گیاه و هم چنین ژد (صمغ) آن لاد می گو یند و به لادن عنبری دار بوی کسائی این دو واژه را در این چامه آورده است: از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرا بستان خویش اندر خزان میدار بوی نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا. عنبر عسلی، جنسی باشد از معجونات و عطریات خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعن
تصویر ملاعن
((مُ عِ))
لعن کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
((تَ عُ))
یکدیگر را لعن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
((عِ))
نیزه زننده، طعنه زننده، عیب جویی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
((ع))
بازی کننده، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لادن
تصویر لادن
((دَ))
نوعی گل، دارای ساقه نازک و خزنده وبرگ های گرد و گل های نارنجی رنگ
فرهنگ فارسی معین
محدوده باریکی به عرض سه تا چهار متر در سطح سواره رو که دو طرف آن با خط کشی ممتد یا مقطع مشخص می شود و خودرو باید در آن حرکت کند، خط عبور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعان
تصویر لعان
((لِ))
یکدیگر را لعن و نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعان
تصویر لعان
((لَ عّ))
بسیار لعن کننده، بسیار نفرین کننده
فرهنگ فارسی معین