جدول جو
جدول جو

معنی لاعبی - جستجوی لغت در جدول جو

لاعبی
(عِ بی ی)
منسوب به لاعب. و بدین نسبت یکی از اجداد ابی الحسن احمد بن عبدالله بن محمد بن عبداﷲ اللاعبی الاسماطی المعروف به ابن اللاعب شهرت یافته است... (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعابی
تصویر لعابی
ظرف یا چیز دیگر که روی آن را لعاب داده باشند، لعاب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
بازی کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ بی ی)
سنان زاعبی. رمح زاعبی. نیزۀ منسوب به زاعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاعب و زاعبیه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بی ی)
نوعی از کبوتر. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی کبوتر که گویند لعن بر قتلۀ امام حسین کند. (یادداشت مؤلف). جنسی از کبوتر نر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
منسوب به لعاب. آنچه از خیسانیدن او در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج به هم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود. هر چیز که چون رطوبت بیند و لزوجتی در او پیدا شود، چون: خطمی و بهدانه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعابی به ضم لام نزد پزشکان دارویی است که از خواص آن، آن است که چون تصفیه و از فضولات پاک شود اجزاء آن دارو از یکدیگر جدا و من حیث المجموع به لعابی لزج تبدیل گردد، مانند خطمی. کذا فی الموجز - انتهی.
- کاسه یا بشقابی لعابی، که بر روی فلز آن از پشت و روی لعاب داده باشند
لغت نامه دهخدا
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یلحس عسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین. (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. (قرآن 16/21). قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین. (قرآن 56/21).
لب لعل ضاحک خم زلف کافر
رخ خوب لامع سر زلف لاعب.
لغت نامه دهخدا
ابن ثور، صحابی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاعبه
تصویر لاعبه
مونث لاعب بازیگر مونث جمع لواعب
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از خیسانیدن او در آب اجزاء آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج بهم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعی
تصویر لاعی
بز دل
فرهنگ لغت هوشیار
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
((ع))
بازی کننده، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابی
تصویر لابی
سرسرای بزرگ ورودی، تالار ورودی هتل و مهمان خانه (واژه فرهنگستان)، گروه یا جریانی که تلاش می کنند بر هیئت حاکمه یا بر کسانی در جهت منافع یا آرمان خود اثر بگذارد
فرهنگ فارسی معین
لعابی، ظرف لعابی
فرهنگ گویش مازندرانی