رجل طلاع الثنایا و الانجد، مرد نیک آزمایندۀ کارها. (منتهی الارب) : انا ابن جلا و طلاع الثنایا متی اضع العمامه تعرفونی. (از خطبۀ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه). ، مرد درآینده و تصرف کننده در کارها، مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک. (منتهی الارب). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات) ، آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه ارادۀ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات)
رجل طلاع الثنایا و الانجد، مرد نیک آزمایندۀ کارها. (منتهی الارب) : انا ابن جلا و طلاع ُالثنایا متی اضع العمامه تعرفونی. (از خطبۀ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه). ، مرد درآینده و تصرف کننده در کارها، مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک. (منتهی الارب). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات) ، آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه ارادۀ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات)
طلاع الشی ٔ، پری چیزی. ج، طلع. و منه حدیث عمر (رض) : لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به. (منتهی الارب). پری چیزی. (منتخب اللغات). پری. (مهذب الاسماء) ، هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب). طلاع الارض، روی زمین که آفتاب بر آن تابد. (مهذب الاسماء)
طلاع الشی ٔ، پُری چیزی. ج، طُلْع. و منه حدیث عمر (رض) : لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به. (منتهی الارب). پُری چیزی. (منتخب اللغات). پُری. (مهذب الاسماء) ، هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب). طلاع الارض، روی زمین که آفتاب بر آن تابد. (مهذب الاسماء)
نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین. (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. (قرآن 16/21). قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین. (قرآن 56/21). لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب.
نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعِبین. (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. (قرآن 16/21). قالوا اَجِئتنا بالحق ام اَنت من اللاعبین. (قرآن 56/21). لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب.
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یلحس عسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
بددل، بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را، لیسنده، گویند: مابها لاعی قرو، ای من یَلحس عُسّاً، معناه مابها احد، (منتهی الارب)، ما بالدار لاعی قرو، ای احد، (مهذب الاسماء)
عدن لاعه، دهی است به یمن غیر عدن ابین. شهری است در کوه صبر و عدن دهی است که به وی منسوب کنند. (منتهی الارب). شهری است در جبل صبر از نواحی یمن بر کنار آن دیهی با لطافت است عدن لاعه نام. ولاعه موضعی است از یمن که دعوت مصریین از آنجا آغاز شد و محمد بن الفضل الداعی از آنجاست و از دعاه مصری ابوعبدالله شیعی صاحب دعوت سرزمین مغرب بدانجا درآمده است. (معجم البلدان)
عَدَن ُ لاعه، دهی است به یمن غیر عدن ابین. شهری است در کوه صَبر و عَدَن دهی است که به وی منسوب کنند. (منتهی الارب). شهری است در جبل صبر از نواحی یمن بر کنار آن دیهی با لطافت است عدن لاعه نام. ولاعه موضعی است از یمن که دعوت مصریین از آنجا آغاز شد و محمد بن الفضل الداعی از آنجاست و از دُعاه مصری ابوعبدالله شیعی صاحب دعوت سرزمین مغرب بدانجا درآمده است. (معجم البلدان)
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
جمع قلعه، از ریشه پارسی کلات ها برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش جمع قلعه دژها: یمین - الدوله... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت
جمع قلعه، از ریشه پارسی کلات ها برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش جمع قلعه دژها: یمین - الدوله... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت