جدول جو
جدول جو

معنی لاس - جستجوی لغت در جدول جو

لاس
مادۀ هر حیوان، سگ ماده
نوازش عاشقانه
نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳)
لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
تصویری از لاس
تصویر لاس
فرهنگ فارسی عمید
لاس
مادۀ هر حیوان عموماً و مادۀ سگ خصوصاً، (برهان)، آن را لاچ نیز گویند، (آنندراج)، انثی، مقابل نر، لاج، ماده،
- سگ لاس و گربۀ لاس، ماده سگ و ماده گربۀ به گشن آمده، گشنخواه شده، بفحل آمده، مست،
- مثل سگ لاس، سخت متملق،
،
کام، کم، مقابل زبانه،
- نر و لاس، در اصطلاح نجاران و آهنگران، دو چوب یا آهن یا سنگ و امثال آن را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد آن را که در دیگری فرورفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند،
- نر و لاس کردن، جای دادن قسمتهای برآمدۀ چوبی یا فلزی در فرورفتگیهای چوب یا فلّز دیگر،
، دست بازی، ملاعبه، (و با فعل زدن صرف شود)، ابریشم فرومایه، قز، جنسی از ابریشم، ابریشم پاک نکرده، ابریشمی که کرم کناغ آن را سوراخ کرده و بیرون آمده باشد، (برهان)، ابریشم دغل و ناپاک، (صحاح الفرس) :
بباف اگر بتوانی ز علم سقلاطون
که علم منطق ابریشم است پاک از لاس،
ناصرخسرو،
بر زر مدح نفکنم حملان
دیبه نظم را نبافم لاس،
مسعودسعد،
چو رومی گوید از پوشش نپوشم
بجز ابریشمین پاک بی لاس
برهنه زنگی بیغم برافسوس
همی گوید چه گردی گرد کرباس،
سنائی،
پیچ پیچ است و بد درون و دغل
راست گوئی کلابۀ لاس است،
اثیر اخسیکتی،
از چه خیزد در سخن حشو، از خطابینی طبع
وز چه روید پرز بر جامه ز ناجنسی لاس،
انوری
لغت نامه دهخدا
لاس
ماده هر حیوان عموماً و ماده سگ خصوصاً، و نیز نوعی از ابریشم پست، ابریشم نخاله هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
لاس
دو چوب یا دو آهن یا دو سنگ و مانند آن ها را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد. آن را که در دیگری فرو رفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند
تصویری از لاس
تصویر لاس
فرهنگ فارسی معین
لاس
عشقبازی از طریق لمس کردن و بوسیدن
تصویری از لاس
تصویر لاس
فرهنگ فارسی معین
لاس
نوعی ابریشم ارزان، ماده هر حیوان
تصویری از لاس
تصویر لاس
فرهنگ فارسی معین
لاس
چاه آب ده
تصویری از لاس
تصویر لاس
فرهنگ فارسی معین
لاس
لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاس
روباه ماده، ابریشم نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلاس
تصویر آلاس
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، فحم، شگال، اشبو، زگال، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
دهی از دهستان بالا لاریجان شهرستان آمل. واقع در 14 هزارگزی رینه. کوهستانی سردسیر. دارای 1350 تن سکنۀ شیعه مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروست و دو زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مجازاً، به معنی مکر و فریب. (غیاث اللغات). گویند روزی مفلسی از تقاضای قرض خواهان پیش یکی از آشنایان شکوه کرد، او گفت با گرفتن فلان مبلغ ترا از این واقعه میرهانم و چون آن مفلس پذیرفت، بدو گفت خود را به جنون شهرت ده و هرچه از تو سؤال کنند درجواب آن هیچ مگو جز ’بلاس’. آن شخص بدین نصیحت عمل کرد و کار وی با قرضخواهان به خانه قاضی انجامید، مفلس در جواب سوءالات قاضی نیز گفت ’بلاس’ و قاضی حکم به جنون او داد، القصه آن شخص با گفتن ’بلاس’ از کمند قرض خواهان خلاص شد و ناصح برای دریافت مزد نصیحت خود نزد وی آمد اما در جواب، او نیز به نصیحت عمل کرد. ناصح از این معنی بسیارآزرده شد و گفت ’با همه کس بلاس، با ما نیز’. حال چون درمقام فریب کسی باشند که او را فریب نتوان داد این مثل خوانند، و از اشعار قدما چنین برمیاید که بلاس به معنی مکر و حیله آمده است. (آنندراج) :
خواستم گفتن که دست و طبع او بحر است و کان
عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم بلاس.
انوری.
کرده اند از سپه گری قومی
با همه کس بلاس و با ما نیز.
کمال الدین اسماعیل.
با همگان بلاس کم با چو منی بلاس هم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است در ده میلی دمشق. ونیز ناحیه ایست بین واسط و بصره که قومی از عرب در آنجا ساکنند و آنان را اسبانی است مشهور در نیکی. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) : ولایات بسیار از توابع آنجاست (توابع بصره) و معظم آن بلاس و زکیه و میسان. (نزههالقلوب ج 3 ص 39)
دهی از دهستان دوهزار، شهرستان تنکابن. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن گندم و جو دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گلیم، معرب از پلاس فارسی. (منتهی الارب). مسح و نسیجی است از موی که بعنوان بساطو گلیم اتخاذ میشود و آن معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد). فمما أخذوه (أی العرب) من الفارسیه البلاس و هو المسح. (جمهرۀ ابن درید بنقل از سیوطی در المزهر). ج، بلس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
پلاس فروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پردۀ سوم از آن سه پرده که بچه در آنست. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زغال، زگال، انگشت، فحم:
تاب قهرش تیغ را الماس کرد
برق خشمش کوه را آلاس کرد،
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام کرسی بخش در (پیرنۀ سفلی) از ولایت الرن. دارای 1645 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از لسع به معنی گزیدن یا نیش زدن. صاحب نیش. (از منتهی الأرب). گزنده
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 22 هزارگزی خاوری فومن و 13 هزارگزی خاوری شفت. دارای 838 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
پلاس فروش. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کریستیان. خاورشناس آلمانی. مولد برژن (نروژ). (1800-1876 میلادی)
لغت نامه دهخدا
رلاند دو، موسیقی دان سبک فرانکوبلژ، مولد من به سال 1530 و وفات 1594 میلادی نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاس
تصویر خلاس
غارتگر، رباینده، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاس
تصویر قلاس
دستادوز، دریای پرکف (دستا قلنسووه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاس
تصویر فلاس
پشیز فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاس
تصویر علاس
خوراک خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاس
تصویر جلاس
جمع جلیس، همنشینان جمع جالس و جلیس
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی خاس خاش کنگه (گویش گیلکی) از گیاهان (آلاس برابر با زگال پارسی است زغال زگال انگشت. زغال، انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
نیش زننده گزنده گزنده نیش زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاس
تصویر آلاس
زغال، زگال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
((س))
گزنده، نیش زننده
فرهنگ فارسی معین
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دست
فرهنگ گویش مازندرانی