جدول جو
جدول جو

معنی لارون - جستجوی لغت در جدول جو

لارون
نام کرسی بخش در ایالت پیرنۀ سفلی از ولایت الرن، دارای راه آهن و 1754 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هارون
تصویر هارون
(پسرانه)
معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارون
تصویر نارون
(دخترانه)
درختی خوش اندام و پربرگ و سایه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قارون
تصویر قارون
(پسرانه)
معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
درختی بزرگ و پرشاخ و برگ و چتری با برگ های بیضی و دندانه دار که در باغ ها و کنار خیابان ها کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارون
تصویر هارون
قاصد، پیک، دربان، پاسبان، نقیب، برای مثال چون دست کلیم پای گلگونش / هارون وزیر گشته هارونش (خاقانی۱ - ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارون
تصویر بارون
از لقب های سابق اشراف و نجبا در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارون
تصویر قارون
ثروتمند. دراصل، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی بود که گنج های بسیار داشت، اما بی اندازه بخیل و جاه طلب بود، برای مثال قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
درختی است، سرد است بدرجۀ اول و خشک بسیم، بر قوبا طلا کنند زایل کند، و چوبش در آب بمرور مانند آبنوس شود، سبکتر از مازو است و بوی خوش دارد، (نزههالقلوب)، به شده از بیماری و منه الحدیث: اصبح بحمداﷲ بارئاً، ج، براء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، برء، بهی یافته از بیماری، برء حاصل کرده از مرض، بهبودیافته، شفایافته از بیماری، به شده از مرض و منه: حق علی الباری ٔ من اعتلاله ان یؤدی شکرالباری علی ابلاله، (از اقرب الموارد)، و کلمه باری فارسی که یکی از نامهای ایزد تبارک و تعالی بوده مأخوذ از این کلمه است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام فیلسوفی از یونان قدیم، (ابن الندیم، از اسحاق بن حنین)
لغت نامه دهخدا
دهی است در دهستان چالدران بخش سیه چشم شهرستان ماکو که در 16 هزارویکصدگزی شمال خاوری سیه چشمه و 14 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ سیه چشمه به کلیسای کندی درکوهستان واقع است، هوایش سرد و دارای 162 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و نهر دیبک و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سرکش. فرارکننده. خارین. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نقیبان لشکر را گویند. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف قلاووز. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاجون
تصویر لاجون
لاغر ضعیف سست بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاگون
تصویر لاگون
فرانسوی مرداب کولاب آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارون
تصویر بارون
یکی از عنوانهای اشراف و نجبای اروپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، تار
فرهنگ لغت هوشیار
عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کننده گل و لای (رود قنات و غیره)، یا کشتی لاروب. کشتیی که گل و لای رود و مرداب را پاک کند، پاک کردن گل ولای تنقیه. پاک کننده گل و لای رودخانه و قنات و غیره، کشتی پاک کننده گل و لای رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارون
تصویر مارون
یکی از گونه های مریم نخودی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارون
تصویر هارون
قاصد و پیک، نام برادر حضرت موسی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلارون
تصویر قلارون
نقیبان لکشر غلارون سرلشکران
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نبود ضایعاتی که در مراکز عصبی بصورت حفرات کوچک و بزرگی پدید میاید. نتیجه این ضایعات فلج اعضا و برخی ناراحتیهای دیگر است، فضاهایی که بین سلولهای گیاهی بوجود میاید و ممکنست درنتیجه تحلیل برخی سلولها و یا رشد فضاهای اولیه بین سلولی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاران، تیره و تاریک، تاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارون
تصویر قارون
طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود، کسی که دارای مال فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارون
تصویر بارون
((رُ))
از القاب اشراف زمین دار اروپا، عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هارون
تصویر هارون
پیک، قاصد، برادر حضرت موسی، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاجون
تصویر لاجون
ضعیف، بی بنیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره