کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مِثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
احمد بن محمد خاربانی، از اهل خاربان است، احمد بن محمدالخاربانی از محمد بن عبدالملک المروزی نقل کرده است ولی ابن منده میگوید وی از علی بن خلف نقل کرده، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
احمد بن محمد خاربانی، از اهل خاربان است، احمد بن محمدالخاربانی از محمد بن عبدالملک المروزی نقل کرده است ولی ابن منده میگوید وی از علی بن خلف نقل کرده، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رُسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
حالت و چگونگی شخص کاردان، عمل کاردان، زیرکی و وقوف و عقل و فراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاردان شود: احمد بن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت، (تاریخ بیهقی)، این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596)، عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید، (راحه الصدور راوندی)، جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس، نظامی، لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی، نظامی، بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی ... نظامی، بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست، سعدی، حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست، سعدی (هزلیات)، ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی، حافظ
حالت و چگونگی شخص کاردان، عمل کاردان، زیرکی و وقوف و عقل و فراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاردان شود: احمد بن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت، (تاریخ بیهقی)، این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596)، عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید، (راحه الصدور راوندی)، جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس، نظامی، لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی، نظامی، بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی ... نظامی، بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست، سعدی، حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست، سعدی (هزلیات)، ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی، حافظ
لارجان، ناحیۀ رسوبی مثلثی که رود هراز پس از طی قوسی در جنوب کوه دماوند و تشکیل دادن قوسی و سیر بطرف شمال عبور از تنگه های متعدد تشکیل میدهد که شهر آمل در آن مثلث بنا شده است، این ناحیه را به چهار قسمت می توان تقسیم کرد: 1 - آمل، 2 - لاریجان، 3 - رستاق، 4 - دلارستاق، لاریجان، از شمال محدود است به آمل و از مشرق به بندپی و از جنوب به دماوند و از مغرب به دلارستاق و به چندبلوک جدا مانند چلاو و امیریه در مشرق رود هراز و بالا لاریجان که درۀ اصلی رود هراز است تقسیم میشود، ناحیۀ لاریجان دارای آبهای فراوان و بواسطۀ خاکهای آتشفشانی بسیار حاصلخیز و به همین جهت قرای متعدد داردکه نزدیک بهم و در کنار رود هراز و شعب آن ساخته شده و اغلب آنها قدیمی میباشد و بواسطۀ مجاورت کوه دماوند چشمه های آب معدنی فراوان دارد، قریۀ مهم آن اسک است که در کنار رود هراز واقع شده و در دامنۀ کوه دماوند قریۀ رینه و امیریه و دامنه است، اهالی لاریجان بیشتر به گله داری و مال داری و تجارت مشغول هستند، چشمه های آب معدنی معروف این ناحیه عبارت است از چشمۀ آب گرم گوگردی در دامنۀ شرقی کوه دماوند که حمامی معروف به حمام شاه عباسی دارد و مردم از آن استفاده میکنند و علاوه بر آن چاله های دیگری در حوالی چشمه کنده اند که در موقع لزوم در آنها آب انداخته و استحمام می کنند، اهالی اعتقاد غریبی به آب گرم مزبور دارند و اگر چه آن فقط برای امراض جلدی مفید است ولی عموم مرضائی که دارای امراض جلدی نیستند برای معالجه واستحمام به آنجا میروند، دیگر چشمۀ آب آهن که در قسمت مرتفعتری واقع شده و برای کم خونی مفید است، دیگرچشمۀ اسک که در قریۀ اسک واقع است و دارای گاز کربنیک بسیار و املاح مختلفه است، در مغرب اسک چشمۀ دیگری موسوم به آب فرنگی است، به طورکلی باید متوجه بودکه چون طرز استفادۀ از این آبها مطابق قواعد علمی و صحی نیست از هیچ یک از آنها امید بهبود و معالجۀ قطعی نمی توان انتظار داشت مگر در صورتی که مانند دیگرممالک در سر هر یک از آنها بناهای لازمه برای استفادۀ از آبها ساخته شود و فوائد هر یک از آنها را نیز بطور واضح معلوم کنند، (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 295)
لارجان، ناحیۀ رسوبی مثلثی که رود هراز پس از طی قوسی در جنوب کوه دماوند و تشکیل دادن قوسی و سیر بطرف شمال عبور از تنگه های متعدد تشکیل میدهد که شهر آمل در آن مثلث بنا شده است، این ناحیه را به چهار قسمت می توان تقسیم کرد: 1 - آمل، 2 - لاریجان، 3 - رستاق، 4 - دلارستاق، لاریجان، از شمال محدود است به آمل و از مشرق به بندپی و از جنوب به دماوند و از مغرب به دلارستاق و به چندبلوک جدا مانند چلاو و امیریه در مشرق رود هراز و بالا لاریجان که درۀ اصلی رود هراز است تقسیم میشود، ناحیۀ لاریجان دارای آبهای فراوان و بواسطۀ خاکهای آتشفشانی بسیار حاصلخیز و به همین جهت قرای متعدد داردکه نزدیک بهم و در کنار رود هراز و شعب آن ساخته شده و اغلب آنها قدیمی میباشد و بواسطۀ مجاورت کوه دماوند چشمه های آب معدنی فراوان دارد، قریۀ مهم آن اسک است که در کنار رود هراز واقع شده و در دامنۀ کوه دماوند قریۀ رینه و امیریه و دامنه است، اهالی لاریجان بیشتر به گله داری و مال داری و تجارت مشغول هستند، چشمه های آب معدنی معروف این ناحیه عبارت است از چشمۀ آب گرم گوگردی در دامنۀ شرقی کوه دماوند که حمامی معروف به حمام شاه عباسی دارد و مردم از آن استفاده میکنند و علاوه بر آن چاله های دیگری در حوالی چشمه کنده اند که در موقع لزوم در آنها آب انداخته و استحمام می کنند، اهالی اعتقاد غریبی به آب گرم مزبور دارند و اگر چه آن فقط برای امراض جلدی مفید است ولی عموم مرضائی که دارای امراض جلدی نیستند برای معالجه واستحمام به آنجا میروند، دیگر چشمۀ آب آهن که در قسمت مرتفعتری واقع شده و برای کم خونی مفید است، دیگرچشمۀ اسک که در قریۀ اسک واقع است و دارای گاز کربنیک بسیار و املاح مختلفه است، در مغرب اسک چشمۀ دیگری موسوم به آب فرنگی است، به طورکلی باید متوجه بودکه چون طرز استفادۀ از این آبها مطابق قواعد علمی و صحی نیست از هیچ یک از آنها امید بهبود و معالجۀ قطعی نمی توان انتظار داشت مگر در صورتی که مانند دیگرممالک در سر هر یک از آنها بناهای لازمه برای استفادۀ از آبها ساخته شود و فوائد هر یک از آنها را نیز بطور واضح معلوم کنند، (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 295)
منسوب به ارجان و آن کوره ای از کور اهواز از بلاد خوزستان است و آنرا ارغان بغین نیز گویند و صاحب اسمعیل بن عباد گاهی بدان فرود می آمد و ابوبکر خوارزمی در آغاز شعر خود گوید: فلو ابصرت فی ارجان نفسی علیه من ابی یحیی زمام. (انساب سمعانی)
منسوب به ارجان و آن کوره ای از کور اهواز از بلاد خوزستان است و آنرا ارغان بغین نیز گویند و صاحب اسمعیل بن عباد گاهی بدان فرود می آمد و ابوبکر خوارزمی در آغاز شعر خود گوید: فلو ابصرت فی ارجان نفسی علیه من ابی یحیی زمام. (انساب سمعانی)
ابوالحسن احمد بن محمد بن عقبه بن المرضرسی. وی پسر برادر عبدالله بن احمد بن عقبه است و ببغداد رحلت کرد و از ابوصالح عبدالرحمن بن سعید بن هارون الاصبهانی سماع داشت و سپس به ارجان بازگشت ودر اصفهان مدتی اقامت گزید و آنجا حدیث گفت و ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه الحافظ از او سماع دارد. (انساب سمعانی). و رجوع باعلام زرکلی احمد بن محمد شود
ابوالحسن احمد بن محمد بن عقبه بن المرضرسی. وی پسر برادر عبدالله بن احمد بن عقبه است و ببغداد رحلت کرد و از ابوصالح عبدالرحمن بن سعید بن هارون الاصبهانی سماع داشت و سپس به ارجان بازگشت ودر اصفهان مدتی اقامت گزید و آنجا حدیث گفت و ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه الحافظ از او سماع دارد. (انساب سمعانی). و رجوع باعلام زرکلی احمد بن محمد شود
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود