جدول جو
جدول جو

معنی لاذرنی - جستجوی لغت در جدول جو

لاذرنی
در زبان مردم اندلس، قسمی عسل، یاقوت گوید و لعسلها (ای عسل لشبونه) فضل ٌ علی کل عسل الذی بالاندلس یسمّی اللاذرنی. یشبه السکرّ بحیث انه یلف فی خرقه فلا یلّونها. (معجم البلدان. ذیل لشبونه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
ابوسعید الولیدبن کثیر بن سنان المدنی الراذانی ساکن کوفه مدنی الاصل وی از ربیعه بن ابی عبدالرحمن روایت کرده است و نیز زکریأبن عدی از او روایت دارد، (از معجم البلدان) (لباب الانساب ج 1 ص 449)
ابوعبداﷲ محمد بن حسن راذانی زاهد منسوب به راذان مدینه که بسال 480 ه.. ق. درگذشت. (از معجم البلدان) (لباب الانساب ج 1 ص 449)
لغت نامه دهخدا
(رِ نُ)
گدفروا دو. نام اصیلزاده ای از مردم پری گوردن. رئیس مجلس آمبواز. مقتول به سال 1560 م
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
نام کرسی بخش در ایالت هت (آلپ) از ولایت گاپ، دارای راه آهن و 1363 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف و دروغ، (برهان)، گزافه در سخن، منسوب به فریب و دروغ، (غیاث، از شرح خاقانی) :
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی،
سنائی،
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف و لامانی،
خاقانی،
فروکن نطع آزادی برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف ولامانی،
خاقانی،
واﷲ که مبارکم در این خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی،
کمال اسماعیل،
، لابه گری، تملق، تبصبص، چاپلوسی و لابه گری بود، (صحاح الفرس)، اسدی در لغت نامه گوید: ’لامانی و لاوه چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ؟’ و بیت ذیل رااز فرخی شاهد می آورد، لکن وافی به مقصود نیست و شعرلامانی در بیت فرخی ظاهراً به معنی احمدا است، رجوع به احمدا شود:
نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی،
فرخی،
باز از آن خواجه زادۀ بی برگ
آنهمه لاف و لام و لامانی،
سنائی،
گهی کاندر بلا مانی خداخوانی به لامانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بپیچانی،
سعدی (در مفردات)،
، صاحب برهان به معنی چاپلوس و لابه کننده آورده است، زره پوشی، (برهان)، زره پوشی زیرا که لام زره را گویند، (غیاث، از مؤید)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاطین، لاتینی، رجوع به لاتینی شود
لغت نامه دهخدا
نام مرتعی، به تابستان گله داران سیاهگل چندگاهی آنجا ساکن شوند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
برونتو، نام دانشمند و سیاستمدار فلورانسی، معاصر دانت، مولد حدود 1212 و وفات 1294 میلادی
لغت نامه دهخدا
منسوب به لاتین، لاطینی در اصل به معنی مربوط و منسوب به ناحیۀ قدیم لاتیوم یا به لاتینی ها، همچنین در مورد ملل یا کشورهایی مانند فرانسه، ایتالیا، اسپانیا که زبان و فرهنگ آنها از لاتینی ناشی است به کار می رود، در دوران جنگ های صلیبی به سکنۀ اروپای غربی، در مقابل یونانی ها، گفته می شد، ادبیات لاتینی محصول جمهوری و امپراطوری روم است، پس از سقوط رم زبان لاتینی زبان ادبی دنیای قرون وسطائی مغرب زمین باقی ماند تا آنکه زبان های رومیایی ناشی از آن و دیگر زبان های ملل اروپا جایگزین آن شد و بعد از رنسانس لاتینی نویسی به بعضی انتشارات مذهبی و علمی محدود ماند
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
بندری به مغرب شیلی (آمریکای جنوبی)
لغت نامه دهخدا
(فِرْ رُ ن نِ)
اگوست فرون. سیاستمدار فرانسوی. مولد سن مالو (1777-1842م.)
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
لاترموی. (گی سیر دو) نام مشاور شارل ششم. وفات به سال 1397 م
لغت نامه دهخدا
(رِ نِ)
ژان لوئی فرانسوا. نقاش فرانسوی. مولد پاریس (1724-1805 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام ولایتی از شبه جزیره پلوپونز. این ولایت و همچنین ولایت مسنی در لشکرکشی اردشیر دوم به آسیای صغیر و لاسدمون بدست فرناباذ در بهار سال (393 قبل از میلاد) بتلافی غارت ها و خرابیهایی که لاسدمونیها در آسیای صغیر کرده بودند غارت شد. نیز رجوع به لاکونیا شود. (ایران باستان ج 1 ص 1113)
لغت نامه دهخدا
(لانْ نِ مِ)
نام کرسی بخش در ایالت (لزر) از ولایت مند فرانسه. دارای راه آهن و 3930 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
منسوب به راذان
لغت نامه دهخدا
منسوب به زاذان نام خاندان زاذانی است که نسبت ایشان به زاذان کندی (ابی عمرو میرسد این خاندان ساکن قزوین بوده اند و چندین عالم و محدث از میان ایشان برخاسته است. (انساب سمعانی). و رجوع به زاذان ابی عمرو زاذان ابی عبداﷲ و زادانی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مسروربن مغیره مکنی به ابی عامر، برادرزادۀ منصور بن زاذان اصلش بصری در واسط اقامت داشته، وی از عماربن منصور و ابوسعد احمد بن داود از وی نقل حدیث کرده است، ابن ابی حاتم از پدرش نقل کرده که وی از مشایخ است، (انساب سمعانی)، مسرور ومنصور از اولاد یکی از غلامان ابی عقیل ثقفی بوده اند، (از تاج العروس)، و رجوع به زاذان در لغت نامه شود
زاذان بن عبدالله پدر عبدالله و جد عمر (ابوحفص زاذانی است. (ازانساب سمعانی). و رجوع به زاذانی عمر ابوحفص شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رُنْ نی / کَ رُ)
منسوب است به تاکرن که از بلاد اندلس است. (سمعانی ورق 102)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذُ)
لقب احمد بن یحیی بن جابر بن داود بلاذری، مورخ و جغرافی دان و نسب شناس قرن سوم هجری است. رجوع به احمد (ابن یحیی بن...) در همین لغت نامه و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 1 ص 252، معجم الادباء، الفهرست ابن الندیم، لسان المیزان، معجم المطبوعات، تاریخ آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ)
همان بادرنگ باشد بمعنی سینه بند طفلان. رجوع به بادرنگ شود
لغت نامه دهخدا
حسین بن محمد بن حسین شاذانی، مکنی به ابوالغنایم، از اهل بغداد است وی از ابومحمد عبداﷲ بن یحیی بن عبدالجبار السکری سماع حدیث کرد، ابوالقاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی از وی روایت حدیث کرده است، در رجب سنۀ 77 هجری قمری وفات یافت، (انساب سمعانی)
محمد بن احمد، از محدثین است، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باذان، رجوع به باذان شود، قریه ای است از دجیل، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(کُ رُنْ نی)
یاقوت آن را تاکرنی ̍ نوشته و گوید سمعانی آن را بضم کاف و راء و تشدید نون ضبط کرده و آن صحیح است. ناحیتی بزرگ است به اندلس دارای کوههای استوار که از آن نهرها روان است. (معجم البلدان). شهری از اندلس که در کنار بحرالروم واقع شده و دارای 23353 نفر جمعیت و اکنون مشهور به کاتالونی می باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کاتالونی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رُنْ نی)
محمد بن سعد تاکرنی مکنی به ابوعامرالکاتب الاندلسی. وی از شعرا و نویسندگان بلیغ بود. رجوع به ابوعامر و انساب سمعانی ورق 102 و معجم البلدان یاقوت ج 1 ص 353 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نا / کُ رُنْ نا)
خره ای بزرگ به اندلس صاحب کوههای حصینه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(وِ)
مرکز بلوکی است به ایالت ’سن - ا- اواز’ فرانسه و در شهرستان ’پونتواز’ واقع است. دارای 7100 تن سکنه و یک کلیسا است که سبک معماری آن گوتیک و متعلق به قرنهای 12 و 13 میلادی میباشد
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاذان و آن نسبت اجدادی است، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
بی معنی پوچ: گفتار لایعنی را که بازاریان نیز از آن حذر نمایند بنیاد نهاده است. توضیح در تداول لا یعنی را بفتح یا و کسر نون هم تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاطینی
تصویر لاطینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتینی
تصویر لاتینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین