جدول جو
جدول جو

معنی لاجیم - جستجوی لغت در جدول جو

لاجیم
نام محلی بسواد کوه و بدانجا کتیبه ای پهلوی باشد، دهی از دهستان کسلیان، بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع در 13 هزارگزی خاوری زیرآب، دامنه، مرطوب و مالاریائی، دارای 250 تن سکنه مازندرانی و فارسی زبان، آب آن از چشمه و رود خانه محلی، محصول برنج و غلات، شغل اهالی زراعت و گاوداری، صنایع دستی زنان، شال و کرباس بافی، راه آن مالرو است، برج و قلعۀ خرابه ای که در اوایل قرن پنجم هجری بنا شده در نزدیک این آبادی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لاجیم
از توابع کسلیان قائم شهر، برج لاجیم در قریه ی لاجیم سوادکوه قرار دارداین برج در شمار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاجیم
تصویر جاجیم
پارچۀ کلفت شبیه پلاس، نوعی فرش بدون پرز با ضخامتی نازک تر از پلاس که از نخ های رنگین پنبه ای یا پشمی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاجرم
تصویر لاجرم
عاقبت
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لاعلاج، لامحاله، خوٰاهی نخوٰاهی، کام ناکام، ناگزیر، ناگزر، چار و ناچار، به ناچار، لابدّ، ناکام و کام، ناگزران، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزرد، خوٰاه و ناخوٰاه، ناچار، به ضرورت
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان میان دورود، بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسۀ ساری به بهشهر، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 420 تن سکنۀ شیعه فارسی و مازندرانی زبان، آب آن از چاه و چشمه، محصول آن غلات، صیفی، توتون، سیگار، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محله لالیم موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران، (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
ابن صعب. پدر حنیفۀ عجل و شوی حذام که مثل ’القول ما قالت حذام’ عرب در بارۀ اوست. شاعر گوید:
اذا قالت حذام فصدقوها
فان القول ما قالت حذام.
(عقدالفرید ج 3 ص 20)
لغت نامه دهخدا
الامیر لاجی آخربک الکبیر، از معاصرین سلطان سنجر سلجوقی، (تتمۀ صوان الحکمه ص 162)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زبانۀ آتش
لغت نامه دهخدا
اقوام لامیم قبیله ای از اعراب که از ددان بن یقشان بوجود آمدند، (سفر پیدایش 25: 3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی از مشک آباد ساری، (مازندران و استرآباد رابینو ص 6، 13، 48، 49، 121، 158 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان گیلخوران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در یازده هزارگزی شمال خاوری جویبار کنار رود خانه سیاهرود، دشت معتدل و مرطوب و مالاریائی، دارای 1300 تن سکنۀ شیعۀمازندرانی زبان، آب از رود خانه سیاه چاه، محصول برنج و غلات و پنبه و کنجد و صیفی، شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام محلی به خرسونس کاریه، (ایران باستان ج 2 ص 1112)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور، (ظفرنامۀ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434)
لغت نامه دهخدا
(وَ خُ دَ)
از: لا + جرم، به معنی لابدّ. لامحاله. (منتهی الارب). لاشک. ناچار. ناگزیر. بدون شبهه. ناچار و ضرور. ضرورهً. بالضروره. از اینرو. بنابراین. لاعلاج. (آنندراج). هرآینه. (دهار) (زمخشری) (دستوراللغه). حقاً. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). یقیناً.فرّاء گوید: هی کلمه فی الاصل بمعنی لابدّ و لامحاله فجرت علی ذلک و کثرت حتّی تحوّلت الی معنی القسم و صارت بمنزله حقّا فلذلک یجاب عنها باللام یقولون لاجرم لاّتینّک و لاجرم لافعلن ّ کذا ای حقّا. و در آن لغات است: لاذاجرم: لا أن ذاجرّم. لاعن ذاجرم، لاجرم ، لاجرم، لاجرم و لاجرم. (منتهی الارب) :
کنون لاجرم روی گیتی بمرد
بیاراستم تا که آرد نبرد.
فردوسی.
کمر بسته ام لاجرم جنگجوی
از ایران به کین اندرآورده روی.
فردوسی.
کسی را که در دل بود درد و غم
گرستنش درمان بود لاجرم.
فردوسی.
چو گشتم ز گفتار او ناامید
شدم لاجرم، تیره، روز سپید.
فردوسی.
نبردند فرمان من لاجرم
جهان گشت بر هر سه برنا دژم.
فردوسی.
کنون لاجرم کردگار سپهر
ز طوس وز لشکر ببرّید مهر.
فردوسی.
لاجرم هر چه در جهان فراخ
شیرمرد است و رادمرد تمام...
فرخی.
لاجرم بود و کنون هست و همی خواهد بود
در دل شاه مکین و بدل خلق مکین.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 287).
از بهر قدر و نام سفر کرد و تیغ زد
قدر بلند و نام نکو یافت لاجرم.
فرخی.
رای فرخندۀ او جلوه ده مملکت است
لاجرم مملکت آراسته دارد چون جان.
فرخی.
عاشق و ف تنه علم و ادب است
لاجرم یافته زین هر دو خبر.
فرخی.
عاقبت کار او دردو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.
عسجدی.
در شغلهای خاصۀ این پادشاه [مودود] شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها تا لاجرم وجیه گشت. (تاریخ بیهقی ص 255). در خدمت وی سرد و گرم بسیار چشید... تا لاجرم چون خداوند به تخت ملک رسید او را چنان داشت که داشت از عزت و اعتمادی سخت تمام. (تاریخ بیهقی). مرد باخردی تمام بود [خواجه احمد حسن] ... عواقب را بدانسته... لاجرم جاهش برجای بماند. (تاریخ بیهقی). پسر علی... سخت جوان بود اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند محنت. (تاریخ بیهقی). گفت گناه کردم و خطا کردم گفت [مسعود] لاجرم سزای گناهکاران ببینی و فرمود تا وی را از دروازۀ گرگان بیاویختند. (تاریخ بیهقی ص 457). مردمان رعیت را با جنگ کردن چکار باشد لاجرم شهرتان ویران شد. (تاریخ بیهقی ص 562). و با ابراهیم ینال نبشته بود که اعیان شهر آن کردند که از خرد ایشان سزید لاجرم ببینید که براستای ایشان و همه رعایا چه کرده آید از نیکوئی. (تاریخ بیهقی ص 564). خوارزمشاه بدین خدمت جان عزیز بذل کرد و بداد لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاهداریم. (تاریخ بیهقی ص 360).
نیم از آن کاینها بر دین محمد کردند
گر ظفر یابد بر ما نکند ترک طراز
لاجرم خلق همه همچو امامان شده اند
یکسره مسخره و مطرب و طرار و طناز.
ناصرخسرو.
دژمش کرد درم لاجرم به آخر کار
ستوده نیست کسی کو سزای لاجرم است.
ناصرخسرو.
موش و مارند لاجرم در خلق
بلکه بدتر ز موش و از مارند.
ناصرخسرو.
لاجرم همچو مردم از حیوان
ازهمه خلق جمله مختارند.
ناصرخسرو.
نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.
ناصرخسرو.
لاجرم آنروز به پیش خدای
تو عمری باشی و من حیدری.
ناصرخسرو.
تا لاجرم به مکافات آن او نیز به دست پسرش شیرویه کشته شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100) .و عقل من چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد لاجرم خصومت او منقطع نشود. (کلیله و دمنه). حوضی که پیوسته آب در وی می آیدو آن را براندازۀ مدخل مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید. (کلیله و دمنه). لاجرم همه را به جانب او سکون افتاد. (کلیله و دمنه). لاجرم به میامن این نیتهای نیکو و عقیدتهای صافی شعار پادشاهی... جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه).
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار.
خاقانی.
لاجرم بهر یکشبه طربت
برگ صد سالم از حزن کردی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسول ص 860).
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من.
خاقانی.
سنگ در عین درشتی است امین
لاجرم گاه محک گه حکم است.
خاقانی.
نی نی که با غم است مرا انس و لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم.
خاقانی.
خانه خدایش خداست لاجرمش هست نام
شاه مربعنشین تازی رومی خطاب.
خاقانی.
او شیر و نیستانش دوات است لاجرم
برّد تب نیاز به نیشکّر سخاش.
خاقانی.
رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم
باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین.
خاقانی.
وزیران برفتند و گفتند کار بوقت خویش میبایست کردن، نکردیم، لاجرم امروز قوی شد. (اسکندرنامه نسخۀ آقای نفیسی).
لاجرم خدای تعالی مهمات ملک نوح، بی منت خلق کفایت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی.
نظامی.
لاجرم این قوم که داناترند
زیرترند ارچه ببالاترند.
نظامی.
بر زمین هیچ دخل و دانه نماند
لاجرم گنج در خزانه نماند.
نظامی.
زهرۀ این منطقه میزانی است
لاجرمش منطق روحانی است.
نظامی.
از ره آن پرده برون آمدی
لاجرم از پرده فزون آمدی.
نظامی.
چون فلکم بر سر گنج است پای
لاجرمم سخت بلند است رای.
نظامی.
لاجرم این گنبد انجم فروز
آنچه به شب دید نگوید به روز.
نظامی.
بر آن سایه چو مه دامن فشاندم
چو سایه لاجرم بی سنگ ماندم.
نظامی.
دشنۀ اوتشنۀ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمده ست.
عطار.
من در خانه کس دیگر زدم
او در خانه مرا زد لاجرم.
مولوی.
زانکه عاشق در دم نقد است مست
لاجرم از کفر و ایمان برتر است.
مولوی.
لاجرم مرد عارف کامل
ننهد بر حیات دنیا دل.
سعدی.
فرمان خدای فراموش کردندلاجرم در معرفت باری عزّاسمه بر ایشان بسته شد. (مقدمۀ کلیات سعدی). یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند. (گلستان). سوم خوبروئی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند... لاجرم صحبت او را همه جا غنیمت شناسند. (گلستان). گفت... این دگر خویشتن دار بوده ست لاجرم به عادت خویش صبر کرد و سلامت ماند. (گلستان). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام... (گلستان).
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سر انگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش بجان آید
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آردبار.
سعدی (گلستان).
با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم در جهان گرامی شد.
سعدی (گلستان).
سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی.
(سعدی گلستان).
درخت اندر بهاران برفشاند
زمستان لاجرم بی برگ ماند.
سعدی (گلستان).
چون حیا مانع روزی آمد
لاجرم ترک حیا بایدکرد.
برهان الدین تبریزی.
هر که بر مردمان ستم نکند
کس بر او نیز لاجرم نکند.
ابوبکر ترمذی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان پشتکوه است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علجوم. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
لائم. رجوع به لائم شود. ملامت کننده. نکوهنده
لغت نامه دهخدا
ناگریز بالضروره ناچار لابد: لاجرم همه را بجانب او سکون واغستقامت حاصل آمده بود. لاجواب بی پاسخ بلاجواب. ناگزیر، بدون شبهه، ناچار و ضرور ناچار، لامحاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجیک
تصویر لاجیک
به آرش سخن کرویز (به معنی نطق و ادراک کلیات باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجیم
تصویر جاجیم
پارچه کلفت شبیه پلاس
فرهنگ لغت هوشیار
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجرم
تصویر لاجرم
((جَ رَ))
ناچار، ناگزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاجیم
تصویر جاجیم
نوعی فرش که از نخ های رنگین پنبه ای یا پشمی بافته می شود، جاجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایم
تصویر لایم
((یِ))
ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاجرم
تصویر لاجرم
خواه ناخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
دربایست، لابد، لاعلاج، ناگزیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیلویی که از پشم گوسفند بافند و از صنایع دستی معروف استان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی