جدول جو
جدول جو

معنی لاتب - جستجوی لغت در جدول جو

لاتب
پای بر جا استوار، بر چفسنده
تصویری از لاتب
تصویر لاتب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راتب
تصویر راتب
ثابت و بر جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، منشی نثر، دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازب
تصویر لازب
استوار پا بر جای، ایستا، چسبنده ثابت پابرجای، چسبنده دوسنده لازق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذب
تصویر لاذب
چسبنده دوسنده چسبنده دوسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتی
تصویر لاتی
تهیدستی سخت فقر افلاس
فرهنگ لغت هوشیار
نردبانی از رسن که آویزند: دست و زبان بدو نرسد کس را آری بماه بر نرسد لاتو. (فرخی. د. 454)، مطلق نردبان زینه پایه، چوبی مخروطی که میخی کوچک بر سرآن پیچند وطوری بزمین اندازند که مدتی چرخ زند گردنا، تله که بدان حیوانات را گرفتار کنند دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتح
تصویر لاتح
خردمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغب
تصویر لاغب
سست درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهب
تصویر لاهب
فروزان مشتعل شعله ور جمع لواهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائب
تصویر لائب
تشنه دور از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتب
تصویر راتب
((تِ))
جیره، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راتب
تصویر راتب
((تِ))
دایم، برقرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
((تِ))
نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
((ع))
بازی کننده، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازب
تصویر لازب
((زِ))
ثابت، پابرجا، چسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاذب
تصویر لاذب
((ذِ))
چسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
بازی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، زینه، برای مثال دست و زبان بدو نرسد کس را / آری به ماه بر نرسد لاتو (فرخی - ۴۵۴)، گردنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتب
تصویر راتب
وظیفه، مستمری، جیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده
کاتب ازلی: خدای تعالی
کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لات
تصویر لات
آدم فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
لات و لوت: لات
لات و پات: بسیار فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لات
تصویر لات
نیست آنکه هیچ ندارد، سخت بی چیز، مردی سخت رذل، فقیر وبی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاب
تصویر لاب
کاملاکلا: این گوشت لاب ماهیچه است
فرهنگ لغت هوشیار
استواری پا بر جایی، برچفسیدن، جامه پوشیدن، نیزه زدن، بایسته دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لات
تصویر لات
فقیر، بی چیز، بی سر و پا، بی اصل و نسب، ولگرد، آسمان جل فقیر عور بی سروسامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لات
تصویر لات
گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاب
تصویر لاب
کاملاً، کلاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجب الاتباع
تصویر واجب الاتباع
ویژگی آنچه یا آنکه پیرویش واجب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاتبار
تصویر والاتبار
والانژاد، نجیب زاده، دارای اصل ونصب عالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لازم الاتباع
تصویر لازم الاتباع
آنکه یا آنچه پسروی آن لازم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاتباری
تصویر والاتباری
والانژادی بلند مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار