جدول جو
جدول جو

معنی لائیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

لائیدنی
(دَ)
درخور لائیدن. ازدر لائیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مضغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سرماخوردگی. زکام. ضؤد. قطاع. چایمان، سخت سردشدگی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
مناسب خراشیدن. خراشیدنی. قابل دریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در تداول عوام، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است.
- داروی پاچیدنی، داروی پراکندنی. ذرور. ذریره
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که در خور پالیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ازدر ساییدن. درخور ساییدن. محتاج ساییدن. رجوع به ساییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ)
آنچه یا آن کسی که لایق ستایش باشد. رجوع به ستاییدن و ستاییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور ساییدن. رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رجوع به ساییدگی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق پاشیدن. که درخور پاشیدن است. افشاندنی. پراکندنی. پریشیدنی. برافشاندنی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
آنچه قابل پلاسیدن باشد. آنچه تواند پلاسید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لاسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لاییدن
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ دِ زَ دَ)
گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن، بیهده گفتن و هرزه لای، هرزه گوی و هرزه لائی، بیهده گوئی. برغست خائی، ژاژخائی. یاوه سرای:
رعد را ابر گفته اینش کفش
وقت این لاف نیست هرزه ملای.
انوری.
آن خبیث از شیخ می لائید ژاژ
کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ.
مولوی.
رجوع به ژاژ لائیدن شود، نالیدن. (برهان). ناله کردن. فریاد کردن سگ. پارس کردن. وغ وغ کردن. هاف هاف کردن:
نیارد روی شیر شرزه دیدن هیچ سگ هرگز
به بانگ شیر نرلیکن ز راه دور سگ لاید.
لامعی.
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید.
سعدی.
- امثال:
سگ لاید و کاروان گذرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صفت لیاقت از شاشیدن. درخور شاشیدن. که شاشیدن را سزد. لایق و سزاوار شاشیدن. رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سائیدکی
تصویر سائیدکی
حالت و کیفیت ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیدنی
تصویر پلاسیدنی
آنچه قابل پلاسیدن باشد آنچه تواند پلاسید
فرهنگ لغت هوشیار
نالیدن، هرزه گویی کردن: ملامتم مکنید ار دراز می لایم بود که کشف شود حال بنده پیش شما. (مولوی لغ)، عوعو کردن (سگ) : سگ لاید و کاروان گذرد. (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا یعنی
تصویر لا یعنی
بی معنی پوچ یاوه بی آرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار