جدول جو
جدول جو

معنی لائغ - جستجوی لغت در جدول جو

لائغ
(ءِ)
فلان سائغ لائغ، از اتباع است. فلان ٌ سیّغ لیّغ کذلک. (منتهی الارب). سهل البلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاغ
تصویر لاغ
بازی، شوخی، مسخرگی، برای مثال وگر مرد لهو است و بازی و لاغ / قوی تر شود دیوش اندر دماغ (سعدی۱ - ۱۱۲)، مکر، فریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صائغ
تصویر صائغ
زرگر، ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
گوارنده. گوارا. خوش. خوش آیند. (دهار) (غیاث) (آنندراج). عذب، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده. (شرح قاموس) : نعمت حق سبحانه...در بازماندۀ امیر ماضی سائغ و ضافیهاللباس است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460) ، گوارنده شراب. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، جایز. روا
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
تشنه. ج، لؤب، لوائب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نبات ٌ لائث، گیاه درهم پیچیدۀ انبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نامی است شخصی را و او از بعض روافض قطعۀ ذیل را نقل کرده است:
اذا المرجی سرک ان تراه
یموت بدائه من قبل موته
فجدد عنده ذکری علی ّ
وصل ّ علی النبی ّ و اهل بیته.
(البیان والتبیین ج 3 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آشکار. پیدا. پیداشونده، درخشان. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجل هائع لائع، نیک آزمند بدخوی. یامرد بددل ترسنده. رجل هاع لاع کذلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
سزاوار. قمین. قمن. قمن. (منتهی الارب). درخور. جدیر. حری. نیز رجوع به لایق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
لیل لائل، شب نیک تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ملامت کننده. نکوهنده. ملامتگر. ج، لوّام، لوّم، لیّم. (منتهی الارب) : یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اﷲ و لایخافون لومه لائم ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء واﷲ واسع علیم. (قرآن 54/5).
جز اندر غایت انعام و افضال
در او لائم چه داند گفت و عاذل.
ابوالفرج رونی.
و فرمود که رغم لائمان را مثنی کردند. (جهانگشای جوینی).
فیالائمی دعنی اغال بقیمتی
فقیمه کل الناس مایحسنونه.
ابن طباطبا.
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حشو جامه از پارچه، نوعی از بافتۀ ابریشمی که در گجرات بافند و ساده و رنگارنگ هر دو نیکوست، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاییدن، گفتن، تنها در ترکیب به کار رود چنانچه در کلمه مرکب هرزه لائی، رجوع به لائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن. (از منتهی الارب). گزنده، نام مرضی است. (منتخب اللغات). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث) :
خشن و لادغ است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک.
فراهی (نصاب الصبیان).
بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمه و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی ازصوغ. زرگر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) ، ریخته گر. ج، صاغه. صواغ. صیاغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از رائغ
تصویر رائغ
الطریق الرائغ کژ راهه راه کج
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
مسخرگی و شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائغ
تصویر سائغ
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائغ
تصویر صائغ
زرگر، ریخته گر زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذغ
تصویر لاذغ
سوزان سوزننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لادغ
تصویر لادغ
گزنده گزند رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائم
تصویر لائم
نکوهنده سرزنشگر سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
لایق در فارسی آتاو خورند فرزام مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکو رویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی) هژیر (در لغت فرس برابر با نیکو آمده) شایسته سزاوار بی شکی آن کسی که بد کار است به جهنم درون سزاوار است (سنائی) در خور برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائع
تصویر لائع
ترسو، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
لایح در فارسی آشکار هویدا، درخشان، پیدا شونده پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائت
تصویر لائت
تازی گشته از} لیت {فرانسوی شیر شیر نوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائب
تصویر لائب
تشنه دور از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
شوخی، مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
سیل، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی
شایسته
دیکشنری اردو به فارسی