جدول جو
جدول جو

معنی لائث - جستجوی لغت در جدول جو

لائث
(ءِ)
نبات ٌ لائث، گیاه درهم پیچیدۀ انبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لائث
(ءِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده، مقیم در جایی
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
نعت فاعلی از بوث
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
تشنه. ج، لؤب، لوائب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نامی است شخصی را و او از بعض روافض قطعۀ ذیل را نقل کرده است:
اذا المرجی سرک ان تراه
یموت بدائه من قبل موته
فجدد عنده ذکری علی ّ
وصل ّ علی النبی ّ و اهل بیته.
(البیان والتبیین ج 3 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
آشکار. پیدا. پیداشونده، درخشان. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجل هائع لائع، نیک آزمند بدخوی. یامرد بددل ترسنده. رجل هاع لاع کذلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فلان سائغ لائغ، از اتباع است. فلان ٌ سیّغ لیّغ کذلک. (منتهی الارب). سهل البلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
سزاوار. قمین. قمن. قمن. (منتهی الارب). درخور. جدیر. حری. نیز رجوع به لایق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
لیل لائل، شب نیک تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ملامت کننده. نکوهنده. ملامتگر. ج، لوّام، لوّم، لیّم. (منتهی الارب) : یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اﷲ و لایخافون لومه لائم ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء واﷲ واسع علیم. (قرآن 54/5).
جز اندر غایت انعام و افضال
در او لائم چه داند گفت و عاذل.
ابوالفرج رونی.
و فرمود که رغم لائمان را مثنی کردند. (جهانگشای جوینی).
فیالائمی دعنی اغال بقیمتی
فقیمه کل الناس مایحسنونه.
ابن طباطبا.
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حشو جامه از پارچه، نوعی از بافتۀ ابریشمی که در گجرات بافند و ساده و رنگارنگ هر دو نیکوست، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاییدن، گفتن، تنها در ترکیب به کار رود چنانچه در کلمه مرکب هرزه لائی، رجوع به لائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
درنگ کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شیر بیشه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نبات لاث، گیاه درهم پیچیده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لائم
تصویر لائم
نکوهنده سرزنشگر سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاث
تصویر لاث
در هم گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائث
تصویر دائث
ریشه بن پایه چپ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائث
تصویر عائث
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لای، حشو پارچه که میان ابره و آستر جامه از پنبه یا پشم یاموی یا پارچه قراردهند، نوعی بافته ابریشمین که در گجرات (هند) میبافتند و آن ساده یا رنگارنگ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
لایق در فارسی آتاو خورند فرزام مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکو رویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی) هژیر (در لغت فرس برابر با نیکو آمده) شایسته سزاوار بی شکی آن کسی که بد کار است به جهنم درون سزاوار است (سنائی) در خور برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائع
تصویر لائع
ترسو، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
لایح در فارسی آشکار هویدا، درخشان، پیدا شونده پیدا شونده، آشکار هویدا: او (امیرمنتصر) این قطعه - که آثار مردی از معانی آن ظاهر و لایح است - انشا کرد، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائت
تصویر لائت
تازی گشته از} لیت {فرانسوی شیر شیر نوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائب
تصویر لائب
تشنه دور از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
((بِ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
سیل، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی
شایسته
دیکشنری اردو به فارسی