جدول جو
جدول جو

معنی قیماغ - جستجوی لغت در جدول جو

قیماغ
(قَ / قِ)
سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خامه. رجوع به قیماق شود
لغت نامه دهخدا
قیماغ
قیماق قایماق ترکی مغولی برهان این واژه را ترکی گشته کیمیاک پارسی می داند. تو نمشک چرابه سپیچه سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیماز
تصویر قیماز
کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ / قِ)
سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز یمن نان جوین و پیاز فقر زنم
هزار گونه مقشر به سبلت قیماق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
قایماق. قیماغ. قیمق. کیماک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنیز و خدمتگار. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
پس در خانه بگو قیماز را
تا بیارد آن رقاق و قاز را.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیز پرستار کنیز خدمتکار: پس در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
خامه، سرشیر، نمشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرک، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشیر
فرهنگ گویش مازندرانی