جدول جو
جدول جو

معنی قیماس - جستجوی لغت در جدول جو

قیماس
(قِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیماس
تصویر تیماس
(پسرانه)
جنگل، بیشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیرزمینی، حمام، قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیماز
تصویر قیماز
کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیماس
تصویر تیماس
بیشه، نیزار، جنگل
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است، (از الفهرست ابن الندیم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه زیر زمین چه خانه حیوانات چه خانه حمام، سمج تاریک. (منتهی الارب). لانۀ وحوش و گودال زیرزمین وجای تاریک که روشنی بدانجا نرسد. (از اقرب الموارد) ، گلخن حمام. (از منتهی الارب). حمام. (از اقرب الموارد). گرمابه. (مهذب الاسماء) (دهار). ج، دمامیس مثل قیراط و قراریط و ان فتحت الدال فجمعه دیامیس مثل شیطان و شیاطین. (منتهی الارب). مؤلف در ذیل کلمه تیماس احتمال داده اند که دیماس و تیماس یکی تعریب و یا تصحیف دیگری باشد. رجوع به تیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
شهری در نزدیکی دمشق. (از اقرب الموارد). یاقوت می نویسد موضعی است در وسط عسقلان مکانی است مرتفع و مشرف برعسقلان نزدیک مسجد جامع و ابوالحسن محمد بن عمر بن عبدالعزیز دیماسی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دی)
زندانی است که حجاج در واسط ساخته بوده است. (از معجم البلدان). نام زندان حجاج بن یوسف جهت تاریکی آن. (منتهی الارب). محبس حجاج. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ترجمه توضیح باشد که از واضح شدن و ظاهر گردیدن است، (برهان)، مؤلف انجمن آرا نویسد بدین معنی در کتب عرب و عجم ندیده ام و اصل این لغت عربی است و در اصل پارسی نیست
لغت نامه دهخدا
یکی از شاگردان پولس که بصفت غیرت موصوف و با او بکار مشغول بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قدیم. قدموس. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به قدموس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنیز و خدمتگار. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
پس در خانه بگو قیماز را
تا بیارد آن رقاق و قاز را.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خامه. رجوع به قیماق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز یمن نان جوین و پیاز فقر زنم
هزار گونه مقشر به سبلت قیماق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
قایماق. قیماغ. قیمق. کیماک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِنْ)
بر مساس و بسودن اندام قادر گردیدن زن و سودن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بیشه و نیستان و جنگل را گویند و به عربی اجم خوانند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، بیشه، (صحاح الفرس)، بیشه و نیستان، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، جنگل و بیشه و ویرانه و ملک لم یزرع و ویران و نیستان، (ناظم الاطباء) :
نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس،
ابوالعباس (از صحاح الفرس و فرهنگ جهانگیری)،
در قوامیس عرب کلمه دیماس یا دیماس هست که به معنی لانه و سوراخ زیرزمینی که وحوش به لانه گیرند و امثال آن می باشد و به گمان من تیماس و دیماس یکی تعریب یا تصحیف دیگری است و از شعر ابوالعباس تیماس را به معنی بیشه و نیستان و جنگل گرفته اند به حدس، و اصل همان دیماس به معنی کن و سرب عربی است و دیماس نیز نام زندانی بود از حجاج بن یوسف ثقفی که برای تاریکی آن به دیماس خوانده می شد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدماس
تصویر قدماس
سالینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
اندازه گرفتن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماس
تصویر قماس
غوته خور پاغوش خور پرآبی چاه و کاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیماس
تصویر دیماس
گودال زیر زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماس
تصویر ایماس
بر ماسیدن پر ماسیدن (دست مالیدن به چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته زنبک زرد گونه ای زنبق که آن را زنبق زرد نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
قیماق قایماق ترکی مغولی برهان این واژه را ترکی گشته کیمیاک پارسی می داند. تو نمشک چرابه سپیچه سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیز پرستار کنیز خدمتکار: پس در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
((قِ))
سنجیدن، اندازه گرفتن، اندازه و مقدار، استخراج نتیجه جزیی از کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
خامه، سرشیر، نمشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرشیر
فرهنگ گویش مازندرانی
گمانه زنی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی