جدول جو
جدول جو

معنی قیظان - جستجوی لغت در جدول جو

قیظان
(قِ)
مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیطان
تصویر قیطان
رشتۀ باریکی که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیان
تصویر قیان
قینه ها، کنیزها، خنیاگرها، آرایشگرها، جمع واژۀ قینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقظان
تصویر یقظان
بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ یَ بُ)
موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن. حارث بن عمرو خولانی درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان). شهری است در یمن مر خولان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قین، بندگان، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بیدار. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث) (آنندراج) ، هوشیار. ج، یقاظی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). باهوش. هشیار. یقظ. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقظ شود.
- ابویقظان، خروس. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- ، خر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ طَ سَ)
مردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به فیظ شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قوز بمعنی ریگ توده، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
قلعه ای است به زبید. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاره، کوهک خرد جدا از کوه ها، (آنندراج)، رجوع به قاره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جای قید از دست و پای ستور یا خاص است بشتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
دهی است از دهستان برزرود بخش حومه شهرستان اصفهان، متصل به شهر و یکی از محلات اصفهان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ابن انوش بن شیث آدم وصی انوش بود و نهصدوبیست سال عمر یافت. وی سازندۀ شهر بابل یکی از مدائن هفتگانه عراق است. در نزهه القلوب ج 3 ص 27 آمده: بابل از اقلیم سوم است و ازمداین به عراق و بر کنار فرات... قینان بن انوش ساخت و طهمورث دیوبند تجدید عمارتش کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 24، 25، 130 و تاریخ سیستان ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یِ)
تثنیۀ قیض. خرنده و فروشنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج).
- قیطان باف، بافندۀ قیطان.
- قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف.
- ، مغازۀ قیطان باف
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاع، (منتهی الارب)، بمعنی زمین پست هموار نرم دور از کوه، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تمر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بدخوی سخت دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ قَ)
از اوست کتاب النوادر. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیظان
تصویر شیظان
بد خوی سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظان
تصویر یقظان
بیدار، هوشیار: مرد -1 بیدار، مقابل نائم، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیان
تصویر قیان
جمع قین، بندگان
فرهنگ لغت هوشیار
سگ دندان رشته رشته نازک که از ابریشم بافند و آن را زه دامن و گریبان جامه و رشته تسبیح کنند: ز قیطان درو ریشه عشقش دواند برنگی که در چشم تارش نماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظان
تصویر یقظان
((یَ))
بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیطان
تصویر قیطان
((ق))
رشته باریک که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی معین
قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی