جدول جو
جدول جو

معنی قیطس - جستجوی لغت در جدول جو

قیطس
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
تصویری از قیطس
تصویر قیطس
فرهنگ فارسی عمید
قیطس
(قَ طِ)
نام یکی از صور فلکی که بشکل نهنگ است. (ناظم الاطباء). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال ماهی وال توهم کرده اند که او را دو دست بود دنبال همچون مرغی و آن بیست ودو کوکب است. (جهان دانش)
لغت نامه دهخدا
قیطس
(قَ طِ)
قیطوس. قاطوس. عاطوس. غاطوس. (فرهنگ فارسی معین). نام درختی است که آن را به فارسی مورد و به عربی آس گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قیطس
یونانی تازی گشته آس از گیاهان، نهنگ
تصویری از قیطس
تصویر قیطس
فرهنگ لغت هوشیار
قیطس
((قَ طَ))
نام یکی از صور فلکی که به شکل نهنگ است
تصویری از قیطس
تصویر قیطس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 209 تن، آب آن از چشمه و مسیل، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
کست. دوائی است که آن را قسط میگویند، و آن چند نوع میباشد، نوع اول عربی است و آن را قسط بحری خوانند و آن سفید میباشد، و دیگری قسط هندی و آن سیاه میباشد، تلخ است و قسط مرهمان است، و نوع دیگر قسط رومی است و آن سفید و شیرین میشود، و نوع دیگر هم هست که آن سیاه رنگ است و بوی صبر از آن می آید. بهترین آن سفید و فربه و تازه باشد بعد از آن سیاه و سبک و هندی، گرم و خشک است در چهارم و سیم و فایدۀ آن بسیار است. اگر یک درم با شراب افسنتین بخورند گزندگی افعی و عقرب و مجموع گزندگان را نافع است. (برهان). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
کاغذ. (منتهی الارب). رجوع به قرطاس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
موم که به عربی شمع گویند. (برهان). قیرس. از یونانی osKer بمعنی شمع. موم. شمع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیر و قار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی از دو تن که از مصر به یونان رفت و خط را به یونانیان آموخت. ابن الندیم گوید: در یکی از تواریخ قدیمه خوانده ام که یونانیان در قدیم خط نمیدانستند تا آنکه دو تن از مصر بدانجا وارد شدند که یکی قیمس و دیگری اغنور نام داشت و با آنان شانزده حرف بود و با آن حروف یونانیان به نوشتن پرداختند و سپس یکی از آن دو چهار حرف دیگر استنباط کرد و آنگاه مرد دیگری بنام سمونیدس چهار حرف دیگر بدانها افزود که تعداد آنها به بیست وچهار حرف بالغ گردید. (الفهرست چ مصر ص 23). در فرهنگ ایران باستان آمده: ابن الندیم این داستان را درست یاد کرده قیمس و اغنور همان کدمس و اگنور هستند و سیمونیدس کسی است که در داستان پیدایش خط دریونان از او نام برده میشود. همچنین پلامدس در داستان سازندۀ برخی از حروف یونانی است. فرقی که میان داستان یونانی و نوشتۀ ابن الندیم موجود است این است که آن دو مرد از فنیقیه بودند نه از مصر و دیگر اینکه الفبای فنیقی دارای 22 حرف است نه 16 حرف. (از فرهنگ ایران باستان ص 145)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
صورتی از اقیانوس و مراد از آن بحر محیط است. دریای سوم از دریاهای هفتگانه زمین. رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 83، 84 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(طی طَ)
شادنج بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قوس، (از اقرب الموارد)، رجوع به قوس شود،
به ناز خرامیدن، (از اقرب الموارد)، اندازه گرفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اندازه گرفتن دو چیز، دو چیز را با هم سنجیدن، (فرهنگ فارسی معین)، برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد، و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود،
اندازه گیری، سنجش، (فرهنگ فارسی معین)،
مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه، (اقرب الموارد)، اندازه، (فرهنگ فارسی معین)،
- بی قیاس، بی اندازه، بی حد:
نوازشگریها رود بی قیاس،
نظامی،
که فلان نعمت بی قیاس دارد، (گلستان)،
،
تخمین، حدس، (فرهنگ فارسی معین) : یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم ... بقیاس من بیش از سد تن نبودند، (سمک عیار ج 1 ص 240)، (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجۀ آن است، خواجۀ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186)، صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود، نتیجۀ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298)، استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل، قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که ’شعاعهای دایره با هم مساوی هستند’ و از این قانون که ’آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید’ حکم می کنیم به اینکه ’آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد’، از این مقدمۀ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که ’پرویز فناناپذیر است’ به استدلال قیاسی پرداخته ایم، (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257)، ج، قیاسات،
ترکیب ها:
- قیاس استثنایی، قیاس اصولی، قیاس اقترانی، قیاس بسیط، قیاس جلی، قیاس خطابی، قیاس خفی، قیاس خلف، قیاس دور، قیاس سفسطی، قیاس سوفسطایی، قیاس شرطی، قیاس شعری، قیاس غیرکامل، قیاس فراسی، قیاس فی نفسه، قیاس کامل، قیاس کردن، قیاس مساوات، قیاس مستقیم، قیاس معکوس، قیاس مغالطی، قیاس مقاومت، قیاس مفصول، قیاس موصول، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود،
، (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر، ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر، قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی، قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود، (از تعریفات جرجانی ص 78)،
- اصحاب قیاس، اصحاب رأی، گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند،
ترکیب ها:
- قیاس اصولی، قیاس اولویت، قیاس بطریق اولی، قیاس جلی، قیاس خفی، قیاس شبه، قیاس ظنی، قیاس علت، قیاس قطعی، قیاس مستنبطالعلّه، قیاس منصوص العلّه، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شجرهالنحل. قصاص. (از فرهنگ فرانسه به فارسی)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
اسب تازنده. (منتهی الارب). الذی یرسل الخیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
درخت مورد را گویند و به عربی آس خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به مورد شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نوعی از صنوبر. قمل قریش. (یادداشت مؤلف). صنوبرالصغار. (یادداشت دیگر). به یونانی حب صنوبر صغار است، و آس بستانی را نیز نامند و غلط کرده صاحب تحفه که نبک آس نوشته. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قینس
تصویر قینس
لاتینی تازی گشته گاونر، بزکوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
اندازه گرفتن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطی
تصویر قیطی
گرمازارد بچه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیس
تصویر قطیس
آبنوس دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطس
تصویر قنطس
تاغدست، درخت مورد آس. توضیح مصحف آن قیطس است
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه لاتینی تازی گشته نفج (کاغذ) رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطس
تصویر بیطس
یونانی تازی شده ناژو از گیاهان صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرس
تصویر قیرس
یونانی تازی گشته شماله سپندار (شمع) موم شمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرس
تصویر قیرس
((رُ))
موم، شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
((قِ))
سنجیدن، اندازه گرفتن، اندازه و مقدار، استخراج نتیجه جزیی از کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گمانه زنی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی