دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
غژغاو، نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگس پران و چیزهای دیگر استفاده می کردند، غژگاو، کژگاو
غَژغاو، نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگس پران و چیزهای دیگر استفاده می کردند، غَژگاو، کَژگاو
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
ترازو. (برهان). ترازوی بزرگ. (مهذب الاسماء). قسطاس در همه معانی آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطاس شود: به قسطاسی بسنجم راز موبد که جوسنگش بود قسطای لوقا. خاقانی
ترازو. (برهان). ترازوی بزرگ. (مهذب الاسماء). قِسطاس در همه معانی آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِسطاس شود: به قسطاسی بسنجم راز موبد که جوسنگش بود قسطای لوقا. خاقانی
دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 209 تن، آب آن از چشمه و مسیل، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 209 تن، آب آن از چشمه و مسیل، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جمع واژۀ قوس، (از اقرب الموارد)، رجوع به قوس شود، به ناز خرامیدن، (از اقرب الموارد)، اندازه گرفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اندازه گرفتن دو چیز، دو چیز را با هم سنجیدن، (فرهنگ فارسی معین)، برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد، و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود، اندازه گیری، سنجش، (فرهنگ فارسی معین)، مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه، (اقرب الموارد)، اندازه، (فرهنگ فارسی معین)، - بی قیاس، بی اندازه، بی حد: نوازشگریها رود بی قیاس، نظامی، که فلان نعمت بی قیاس دارد، (گلستان)، ، تخمین، حدس، (فرهنگ فارسی معین) : یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم ... بقیاس من بیش از سد تن نبودند، (سمک عیار ج 1 ص 240)، (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجۀ آن است، خواجۀ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186)، صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود، نتیجۀ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298)، استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل، قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که ’شعاعهای دایره با هم مساوی هستند’ و از این قانون که ’آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید’ حکم می کنیم به اینکه ’آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد’، از این مقدمۀ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که ’پرویز فناناپذیر است’ به استدلال قیاسی پرداخته ایم، (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257)، ج، قیاسات، ترکیب ها: - قیاس استثنایی، قیاس اصولی، قیاس اقترانی، قیاس بسیط، قیاس جلی، قیاس خطابی، قیاس خفی، قیاس خلف، قیاس دور، قیاس سفسطی، قیاس سوفسطایی، قیاس شرطی، قیاس شعری، قیاس غیرکامل، قیاس فراسی، قیاس فی نفسه، قیاس کامل، قیاس کردن، قیاس مساوات، قیاس مستقیم، قیاس معکوس، قیاس مغالطی، قیاس مقاومت، قیاس مفصول، قیاس موصول، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود، ، (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر، ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر، قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی، قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود، (از تعریفات جرجانی ص 78)، - اصحاب قیاس، اصحاب رأی، گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند، ترکیب ها: - قیاس اصولی، قیاس اولویت، قیاس بطریق اولی، قیاس جلی، قیاس خفی، قیاس شبه، قیاس ظنی، قیاس علت، قیاس قطعی، قیاس مستنبطالعلّه، قیاس منصوص العلّه، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود
جَمعِ واژۀ قوس، (از اقرب الموارد)، رجوع به قوس شود، به ناز خرامیدن، (از اقرب الموارد)، اندازه گرفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اندازه گرفتن دو چیز، دو چیز را با هم سنجیدن، (فرهنگ فارسی معین)، برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد، و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود، اندازه گیری، سنجش، (فرهنگ فارسی معین)، مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه، (اقرب الموارد)، اندازه، (فرهنگ فارسی معین)، - بی قیاس، بی اندازه، بی حد: نوازشگریها رود بی قیاس، نظامی، که فلان نعمت بی قیاس دارد، (گلستان)، ، تخمین، حدس، (فرهنگ فارسی معین) : یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم ... بقیاس من بیش از سد تن نبودند، (سمک عیار ج 1 ص 240)، (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجۀ آن است، خواجۀ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186)، صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود، نتیجۀ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298)، استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل، قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که ’شعاعهای دایره با هم مساوی هستند’ و از این قانون که ’آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید’ حکم می کنیم به اینکه ’آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد’، از این مقدمۀ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که ’پرویز فناناپذیر است’ به استدلال قیاسی پرداخته ایم، (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257)، ج، قیاسات، ترکیب ها: - قیاس استثنایی، قیاس اصولی، قیاس اقترانی، قیاس بسیط، قیاس جلی، قیاس خطابی، قیاس خفی، قیاس خلف، قیاس دور، قیاس سفسطی، قیاس سوفسطایی، قیاس شرطی، قیاس شعری، قیاس غیرکامل، قیاس فراسی، قیاس فی نفسه، قیاس کامل، قیاس کردن، قیاس مساوات، قیاس مستقیم، قیاس معکوس، قیاس مغالطی، قیاس مقاومت، قیاس مفصول، قیاس موصول، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود، ، (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر، ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر، قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی، قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود، (از تعریفات جرجانی ص 78)، - اصحاب قیاس، اصحاب رأی، گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند، ترکیب ها: - قیاس اصولی، قیاس اولویت، قیاس بطریق اولی، قیاس جلی، قیاس خفی، قیاس شبه، قیاس ظنی، قیاس علت، قیاس قطعی، قیاس مستنبطالعلّه، قیاس منصوص العلّه، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود
نام یکی از صور فلکی که بشکل نهنگ است. (ناظم الاطباء). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال ماهی وال توهم کرده اند که او را دو دست بود دنبال همچون مرغی و آن بیست ودو کوکب است. (جهان دانش)
نام یکی از صور فلکی که بشکل نهنگ است. (ناظم الاطباء). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال ماهی وال توهم کرده اند که او را دو دست بود دنبال همچون مرغی و آن بیست ودو کوکب است. (جهان دانش)
میزان. (اقرب الموارد). کپان و ترازو. (منتهی الارب) (برهان) ، راست تر ترازوها. (منتهی الارب). اقوم الموازین. (اقرب الموارد) ، ترازوی عدل، هر ترازو که باشد. (منتهی الارب). میزان العدل ای ّ میزان کان. (اقرب الموارد) : و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن 35/17). برخی گویند این کلمه عربی و مأخوذ از قسطبه معنی عدل است و گروهی آن را رومی معرب دانند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطاس شود
میزان. (اقرب الموارد). کپان و ترازو. (منتهی الارب) (برهان) ، راست تر ترازوها. (منتهی الارب). اقوم الموازین. (اقرب الموارد) ، ترازوی عدل، هر ترازو که باشد. (منتهی الارب). میزان العدل ای ّ میزان کان. (اقرب الموارد) : و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن 35/17). برخی گویند این کلمه عربی و مأخوذ از قسطبه معنی عدل است و گروهی آن را رومی معرب دانند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُسطاس شود
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج). - قیطان باف، بافندۀ قیطان. - قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف. - ، مغازۀ قیطان باف
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج). - قیطان باف، بافندۀ قیطان. - قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف. - ، مغازۀ قیطان باف
یونانی تازی گشته ترکی تازی گشته از قوتاس غژغا غژغاو گجگاو کژگاو گاوختایی نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راسته آب بازان توضیح کلمات قطیس قاطوس غاطوس قطا نیز به عنوان مرادف قطاس به کار رفته اند
یونانی تازی گشته ترکی تازی گشته از قوتاس غژغا غژغاو گجگاو کژگاو گاوختایی نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راسته آب بازان توضیح کلمات قطیس قاطوس غاطوس قطا نیز به عنوان مرادف قطاس به کار رفته اند