جدول جو
جدول جو

معنی قیشلاق - جستجوی لغت در جدول جو

قیشلاق
قشلاق، قیشلاغ، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
قیشلاق
قشلاق
تصویری از قیشلاق
تصویر قیشلاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
سردسیر، کوهپایه و جای سرد، محل خوش آب و هوا در خارج شهر که در فصل تابستان در آنجا به سر می برند، ایلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِمْ)
درآویختن به چیزی، (از ’وش ق’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و همدان میان گردنۀ دینار و گردنۀ همه کس در 1267هزارگزی سنندج
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در ترکی جای سرد را گویند که سلاطین بوقت گرمی آنجا روند با حشم خود و بعربی مصیف خوانند. (آنندراج). اقامتگاه تابستانی. (ناظم الاطباء). مصیف. سردسیر. بردسیر. ییلاق. جای سرد. نشستنگاه ملوک به تابستان. (شرفنامه).
لغت نامه دهخدا
نام شهریست از خطا و قلماق، (برهان) (آنندراج)، دارالملک خطا و ایغورست، (برهان قاطع ذیل کلمه نهر ایلاق)، نام شهر پایتخت خطا و ایغور، (ناظم الاطباء)، ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر وی شهرها و روستاها بسیار و مردمان روستاها بیشتر کیش سپیدجامگان و شوخ روی و اندر کوههای وی معدن سیم و زر است و حدودش بفرغانه و چندل و چاچ و رود خشرت پیوسته است و بهتران این ناحیت را دهقان ایلاق خوانند و اندر قدیم دهقان این ناحیت را از ملوک اطراف بودندی، (حدود العالم) :
ببرت ماند کافور که قنصور است
بدلت ماند پولاد که در ایلاق است،
رافعی،
اگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش،
منوچهری،
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نشستنگاه سلاطین در زمستان. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ عَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران واقع در 13 هزارگزی جنوب باختری کرج و 1 هزارگزی راه فرعی اشتهارد به کرج. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀآن 89 تن. آب آن از قنات و رود خانه کرج و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندرقند، قلمستان. شغل اهالی زراعت است. ماشین میتوان برد. در بهار ایل میش مست به حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خاگینک. خاگینه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَلْ لا)
دوحصه کردن و از هم جدا کردن. چه شلاق چیزی است که از چرم وآهن به دو سه شاخ بافند و حیوانات را بدان رانند. (از لغت محلی شوشتر) ، کنایه است از ازالۀ بکارت دختران به قهر و غلبه. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتلاق. درخشیدن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). درخشیدن و روشن شدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). سپید نمودار شدن. (غیاث) (آنندراج) ، اختراع کردن. (ناظم الاطباء) ، بمطلب رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر وبی نیاز کردن. (منتهی الارب). یقال: الحمد ﷲ الذی اوجدنی بعد فقر و آجدنی بعد ضعف، ای قوانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال اوجدنی علی الامر. (ناظم الاطباء) ، توانا گردانیدن بعد سستی، یقال: اوجده و آجده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوی گردانیدن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) ، رنج دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاه خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. (آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
قیشلاق، قشلاق، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
ترکی قشلاق بنگرید به قشلاق قشلاق: توجه رایات همایون از دارالملک تبریز به جانب قیشلاق بغداد... و به جانب اوجان نهضت فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات. جاهای گرم که زمستان در آن بسر برند، گرمسیر، ضد ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی جای تابستانی، کوهپایه و جای سرد ترکی آدغر هوار (گویش کردی مهاباد) کوهپایه. جای باش تابستان منطقه خوش آب و هوا که هنگام تابستان بدانجاروند مصطاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیقناق
تصویر قیقناق
پارسی ترکی گشته خاگینک خاگینه خاگینه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاوچاور (گویش گیلکی) گرمسیر گرمسار قشلاق: چون سه ساله شد ارغون خان امیر قتلغشاه را از قشلاغ مازندران ببندگی اباقاخان فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
قد بلند، بی قابلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتلاق
تصویر ایتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ییلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیلاق
تصویر دیلاق
((دِ))
قد بلند، مجازاً بی قابلیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
((یِ))
کوهپایه، جای سردسیر، اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
((قِ))
گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ییلاق
تصویر ییلاق
تابستان گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
زمستانه، قشلاغ، گرمسیر
متضاد: ییلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورشتی که با روغن و شکر و تخم مرغ و آب درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
محل گرمسیری در مقابل ییلاق
فرهنگ گویش مازندرانی