جدول جو
جدول جو

معنی قیسناب - جستجوی لغت در جدول جو

قیسناب
(قَ)
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنۀ آن 315 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیناب
تصویر شیناب
(دخترانه)
شینا، شناوری، سعی و کوشش جد وجهد
فرهنگ نامهای ایرانی
(قَ)
مهرۀ جلا دادن جامه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صدفی که بدان پارچه ها را مهر کشیده جلا دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش اندیمشک شهرستان دزفول، قرای آن در کوه و دامنه واقع گردیده است، این دهستان از 49 قریۀ بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار نفر است، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است، راه های دهستان عبارتند از: قلعه قطب، کره گاب و تنگ پنج، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، سکنۀ آن 235 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون، چغندر، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میل است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 380 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 327 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شنا، (یادداشت مؤلف)، شنا و آب ورزی، (برهان) (آنندراج)، آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شناوری و سباحت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شنا شود، سعی و کوشش و جد و جهد، (ناظم الاطباء)، محنت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند، (برهان)، چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به معاینه و مکاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
گیاهناک شدن زمین، (از ’وس ب’) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)، بسیارگیاه شدن زمین، (ناظم الاطباء)، محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل، اتوبوس، قطار)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، رؤیا و آنچه در خواب بینند، (ناظم الاطباء)، به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جای قید از دست و پای ستور یا خاص است بشتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت،
4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود،
- میناب عباسی، بخش میناب را گویند
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
دهی است از دهستان برزرود بخش حومه شهرستان اصفهان، متصل به شهر و یکی از محلات اصفهان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
غورۀ خرمای نیم رسیده، (منتهی الارب، مادۀ وس ب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خرمای نزدیک به رسیدن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نهری که از شمال شهر شوشتر زیر قلعۀ سلاسل از شاخۀ غربی کارون جدا کرده اند و جلگۀ میاناب را که از شوشتر تا بندقیر ممتد است سیراب می کند، نام جلگه ای میان دوشاخۀ شطیط و گرگر رود کارون از شوشتر تا بندقیر
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در 15000گزی شمال خاوری اشترینان، کنار راه دره گرگ به دره میان، کوهستانی و سردسیر، دارای 293 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 629 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام کتابی است از تصانیف مزدک در اثبات مذهب خودش، (برهان)، نام کتاب مزدک بوده که در آئین خود نوشته و آئین شکیب نام، مردی از پیروان او آن را از باستانی بپارسی ترجمه کرده است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
ذکر قیسبان، نرۀ سخت و درشت و سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خاگینک. خاگینه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خطیب یونانی شاگرد غراب صقلی از جملۀ خطباء یونان که از انواع فلسفه به تعلم خطابه گرائید و نزد غراب صقلی به تحصیل آن فن اشتغال جست و جزئی وافر از آن فن بیاموخت گویند سپس او را با استاد در امر اجرت تعلیم نزاع افتاد، (قفطی ص 109)
لغت نامه دهخدا
(قَ ری یَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 144 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قانب. (منتهی الارب). رجوع به قانب شود
لغت نامه دهخدا
ابن انوش بن شیث آدم وصی انوش بود و نهصدوبیست سال عمر یافت. وی سازندۀ شهر بابل یکی از مدائن هفتگانه عراق است. در نزهه القلوب ج 3 ص 27 آمده: بابل از اقلیم سوم است و ازمداین به عراق و بر کنار فرات... قینان بن انوش ساخت و طهمورث دیوبند تجدید عمارتش کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 24، 25، 130 و تاریخ سیستان ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سناب
تصویر سناب
دراز شکم، دراز بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناب
تصویر قناب
چنگال شیر، زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیناب
تصویر شیناب
حرکت انسان یا جانور بر روی آب به وسیله تحرک بازوان و پاها سبحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیقناق
تصویر قیقناق
پارسی ترکی گشته خاگینک خاگینه خاگینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیناب
تصویر بیناب
طیف
فرهنگ واژه فارسی سره
خورشتی که با روغن و شکر و تخم مرغ و آب درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
خراشیدن، آسیاب کردن، خردکننده
دیکشنری اردو به فارسی