جدول جو
جدول جو

معنی قیت - جستجوی لغت در جدول جو

قیت
قوت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، خورش به اندازۀ قوام بدن انسان، (آنندراج)، رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
قیت
خورد و خوراک
تصویری از قیت
تصویر قیت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیت
تصویر آیت
(پسرانه)
آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیم
تصویر قیم
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
خوراک، خوردنی، طعام، روزی
قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
توان، نیرو، زور، فیض خداوند
قوت کردن: زور زدن، نیرو به کار بردن، قوی کردن
قوت گرفتن: نیرو گرفتن، توانا شدن، کنایه از زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قید
تصویر قید
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیت
تصویر صیت
آوازه و نام نیک، ذکر خیر، شهرت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیم
تصویر قیم
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیح
تصویر قیح
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلت
تصویر قلت
کم شدن، کم بودن، کمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقیت
تصویر رقیت
بردگی، بندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشانه، علامت، آیه، نشان، معجز، معجزه، کنایه از مرد بزرگ و چیز عجیب، کنایه از دلیل، حجت، هر یک از جمله های قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیت
تصویر لیت
کلمه ای که در مقام تمنا و آرزوی چیزی می گویند، کاش، کاشکی
لیت و لعّل: کاشکی و شاید، بوک و مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیت
تصویر بیت
مفرد واژۀ ابیات، در علوم ادبی دو مصراع از شعر، جمع بیوت، جمع الجمع بیوتات، خانه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ قی یَ)
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قوت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قیت. رجوع به قوت و قیت شود
لغت نامه دهخدا
(رِقْ قی یَ)
بندگی و غلامی و عبودیت. (ناظم الاطباء). بندگی کردن و غلامی نمودن. (غیاث اللغات). بندگی. غلامی. عبودیت. در عربی بدین معنی رق ّ آمده است. (فرهنگ فارسی معین) :
کیست مولی آنکه آزادت کند
بند رقیت ز پایت برکند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته چیت از پارچه ها هر رنگ مخالف رنگ عمده یک شی، علامت نشان، جمع شیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیت
تصویر صیت
آوازه، شهرت نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیت
تصویر زیت
روغن نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشانه، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیت
تصویر دیت
دیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیت
تصویر بیت
خانه، سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیت
تصویر تقیت
فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیت
تصویر رقیت
بندگی غلامی عبودیت. توضیح: در عربی بدین معنی رق آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیت
تصویر بقیت
باقی، باقیمانده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیت
تصویر طیت
حاجت نیاز، نیت قصد. یا طیت طیبه. طینت پاک خمیره پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیت
تصویر رقیت
((رِ قّ یَّ))
بندگی، غلامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشان، نشانه، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوت
تصویر قوت
نیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قید
تصویر قید
سان واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، ارزش، نرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
بردگی، بندگی، غلامی
متضاد: حریت
فرهنگ واژه مترادف متضاد