- قیاسه
- (گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
معنی قیاسه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چهره، ریخت، رخسار
صورت، هیکل و اندام شخص
تیز گشنی
پاکیزگی، اشویی
مجموعه اندام و هیکل شخص، چهره، سیما
پایاپای سودای پایاپای
مونث قیاسی صناعات خمسه قیاسیه
دستوری، سنجشی منسوب به قیاس آنچه از روی قیاس به دست آید مقابل استقرائی سماعی
خورش دادن خوراک دادن
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
آنچه به حسب قیاس باشد، امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
یاسا، رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
اندازه گرفتن، سنجیدن
رسم و قاعده، حکم و قانون و سیاست