جدول جو
جدول جو

معنی قیاس - جستجوی لغت در جدول جو

قیاس
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
فرهنگ فارسی عمید
قیاس
(قَیْ یا)
اسب تازنده. (منتهی الارب). الذی یرسل الخیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قیاس
دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 209 تن، آب آن از چشمه و مسیل، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قیاس
جمع واژۀ قوس، (از اقرب الموارد)، رجوع به قوس شود،
به ناز خرامیدن، (از اقرب الموارد)، اندازه گرفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اندازه گرفتن دو چیز، دو چیز را با هم سنجیدن، (فرهنگ فارسی معین)، برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد، و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود،
اندازه گیری، سنجش، (فرهنگ فارسی معین)،
مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه، (اقرب الموارد)، اندازه، (فرهنگ فارسی معین)،
- بی قیاس، بی اندازه، بی حد:
نوازشگریها رود بی قیاس،
نظامی،
که فلان نعمت بی قیاس دارد، (گلستان)،
،
تخمین، حدس، (فرهنگ فارسی معین) : یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم ... بقیاس من بیش از سد تن نبودند، (سمک عیار ج 1 ص 240)، (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجۀ آن است، خواجۀ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186)، صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود، نتیجۀ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298)، استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل، قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که ’شعاعهای دایره با هم مساوی هستند’ و از این قانون که ’آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید’ حکم می کنیم به اینکه ’آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد’، از این مقدمۀ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که ’پرویز فناناپذیر است’ به استدلال قیاسی پرداخته ایم، (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257)، ج، قیاسات،
ترکیب ها:
- قیاس استثنایی، قیاس اصولی، قیاس اقترانی، قیاس بسیط، قیاس جلی، قیاس خطابی، قیاس خفی، قیاس خلف، قیاس دور، قیاس سفسطی، قیاس سوفسطایی، قیاس شرطی، قیاس شعری، قیاس غیرکامل، قیاس فراسی، قیاس فی نفسه، قیاس کامل، قیاس کردن، قیاس مساوات، قیاس مستقیم، قیاس معکوس، قیاس مغالطی، قیاس مقاومت، قیاس مفصول، قیاس موصول، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود،
، (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر، ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر، قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی، قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود، (از تعریفات جرجانی ص 78)،
- اصحاب قیاس، اصحاب رأی، گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند،
ترکیب ها:
- قیاس اصولی، قیاس اولویت، قیاس بطریق اولی، قیاس جلی، قیاس خفی، قیاس شبه، قیاس ظنی، قیاس علت، قیاس قطعی، قیاس مستنبطالعلّه، قیاس منصوص العلّه، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
قیاس
اندازه گرفتن، سنجیدن
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
فرهنگ لغت هوشیار
قیاس
((قِ))
سنجیدن، اندازه گرفتن، اندازه و مقدار، استخراج نتیجه جزیی از کلی
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
فرهنگ فارسی معین
قیاس
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
قیاس
استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قیاس
گمانه زنی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیان
تصویر قیان
قینه ها، کنیزها، خنیاگرها، آرایشگرها، جمع واژۀ قینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاسی
تصویر قیاسی
آنچه به حسب قیاس باشد، امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیام
تصویر قیام
برخاستن، ایستادن، به پا خاستن، جنبش، نهضت، در فقه ایستادن در نماز، کنایه از نماز
قیام کردن: برخاستن، به پا خاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواس
تصویر قواس
کمان ساز، کمان فروش، کمان دار، کمانگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
ایاز، نسیم شب، نسیم سرد، باد خنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیطس
تصویر قیطس
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
آنچه با آن اندازۀ چیزی را معین کنند، اندازه، آلت سنجش
فرهنگ فارسی عمید
(مِقْ)
اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). مقدار و اندازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملاک. معیار:
ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست
به هر کار این سخن را دار مقیاس.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 172).
باقی درهای جان و اختران
هم بر این مقیاس ای طالب بدان.
مولوی.
، آنچه بدان اندازه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واحد مقیاس (اصطلاح فیزیکی) ، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند.
، مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایۀ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند. (التفهیم ص 182) ، آلتی که بدان اندازۀ مسافات را معین نمایند. (ناظم الاطباء) ، میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ سِ)
جمع واژۀ قیسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قیسری شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیاس، برطبق قاعده، مقابل سماعی، حکم مطرد در همه افراد، و آن در مواردی است که ضابطه و قاعده کلی وجود داشته باشد و در افراد مشابه بحکم آن قاعده قیاس رود،
- تصحیح قیاسی، به حدس و قرائن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
به تخمین. به حدس. رجوع به قیاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیاس
تصویر جیاس
جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
نا امید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاس
تصویر سیاس
سخن چینی و چغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیاس
تصویر بقیاس
بتخمین، به حدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
اندازه، مقدار، ملاک، معیار
فرهنگ لغت هوشیار
دستوری، سنجشی منسوب به قیاس آنچه از روی قیاس به دست آید مقابل استقرائی سماعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
((مِ))
اندازه، آلت سنجش، جمع مقاییس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیاس
تصویر مقیاس
سنجه، پیمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیام
تصویر قیام
خیرش، خیزش، شورش
فرهنگ واژه فارسی سره
قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخمیناً، حدساً، نظراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلاب تنگ مخصوص بستن بار روی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
استدلالی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی